گنجور

 
صائب تبریزی

حلقه هر در باغی نشود دیده ما

باغ دربسته بود دیده پوشیده ما

در دل قانع ما نیست تزلزل را راه

لنگر بحر بود گوهر سنجیده ما

گرد غربت کندش زنده نهان در ته خاک

غم به هر جا که رود از دل غم دیده ما

لعل و یاقوت به میزان جنون سنگ کم است

سنگ اطفال بود گوهر سنجیده ما

خرمن سوخته از برق چه پروا دارد؟

غم عالم چه کند با دل غم دیده ما

گرچه چون سرو نداریم درین باغ بری

می توان چید گل از دامن برچیده ما

کار اکسیر کند رنگ طلایی صائب

مژه زرین شود از برگ خزان دیده ما