گنجور

 
صائب تبریزی

هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما

چه کند خشکی عالم به دماغ تر ما؟

علم لشکر ما از سر جان خاستن است

زهره کیست که گردد طرف لشکر ما؟

شمع یک مصرع برجسته ز مجموعه ماست

بال پروانه بود یک ورق از دفتر ما

دانه سوخته، از ابر نمی گردد سبز

چه خیال است که مسعود شود اختر ما؟

بس که در جستن آن سرو روان بال زدیم

نقش، چون گرد فرو ریخت ز بال و پر ما