گنجور

 
صائب تبریزی

لب میگون تو خمار کند تقوی را

چشم بیمار تو آرد به زمین عیسی را

سرو بسیار به رعنایی خود می نازد

جلوه ای سر کن و کوتاه کن ای دعوی را

می کند حسن ز خط صورت دیگر پیدا

قلم موی نماید هنر مانی را

شعله شوق ز شمشیر نگرداند روی

لن ترانی نشود بند زبان موسی را

در شکست دل ما سعی فلک بیجا نیست

می کند آینه صاف خجل زنگی را

هر که از زنگ دویی آینه را سازد پاک

بیند از چشم غزالان، نگه لیلی را

جلوه صبح نخستین به زمانی نکشید

نفسی تیره کند آینه دعوی را

گرچه بی بال کند معنی نازک پرواز

لفظ پاکیزه پر و بال بود معنی را

عجبی نیست دل صائب اگر رام تو شد

دانه خال تو در دام کشد وحشی را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۵۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خیالی بخارایی

با رخت صورت چین چند کند دعوی را

پیش رویت چه محل دعوی بی معنی را

گر به چین نسخهٔ تصویر ز روی تو برند

تا چه ها روی دهد در فن خود، مانی را

باد آوازهٔ سروِ قدِ تو سوی بهشت

[...]

صائب تبریزی

چند بر کوردلان جلوه دهم معنی را؟

پیش دجال کشم مایده عیسی را

در دیاری که ز ارباب تمیزست ز کام

غنچه آن به که کند مهر، لب دعوی را

سوزنی گر نکشد سرمه بینش در چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه