زند پهلو به گردون کوه عصیانی که من دارم
به صد دریا نگردد پاک دامانی که من دارم
ز وحشت سایه برگرد من مجنون نمی گردد
ندارد کعبه گرد خود بیابانی که من دارم
تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمی آرد
به است از جنت در بسته زندانی که من دارم
ز سهمش پنجه شیران چو برگ بید می لرزد
درون سینه از تیرش نیستانی که من دارم
ز اکسیر قناعت می شمارم نعمت الوان
اگر رنگین به خون گردد لب نانی که من دارم
توکل می دهد سامان کار من به آسانی
ندارد هیچ رهرو میرسامانی که من دارم
ز مد عمر جاویدان ندارد کو تهی صائب
ز دست و تیغ او زخم نمایانی که من دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات و وضعیت درونی خود سخن میگوید. او به نوعی عصیان و تمرد در برابر شرایط زندگی اشاره میکند و به صفاتی چون پاکی و قناعت اشاره دارد. شاعر بیان میکند که حتی با وجود مشکلات، درونش پر از زیبایی و غنای فکری است و احساسات عمیق و زخمهای روحی نیز دارد. همچنین، او از اعتماد به خدا و تسلط بر سختیها سخن میگوید و به نوعی نشان میدهد که با توکل به خداوند، میتواند بر چالشها غلبه کند. در نهایت، او به جاودانگی و عمق وجودیاش اشاره میکند که هیچکس نمیتواند به آن دست یابد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زندگی و تلاشهای من به قدری پرشور و آتشین است که حتی در برابر مشکلات و ناملایمات، به راحتی نمیتواند تحت تأثیر قرار بگیرد. در واقع، من با وجود چالشها و سختیها، به پاکی و صفای خودم ادامه میدهم و نمیگذارم که ناپاکیها بر من تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: از ترس سایهای بر من نخواهد گشت، زیرا من مجنون نیستم. کعبهای در اطراف من وجود ندارد که باعث گمراهیام شود، چون من در بیابانی هستم که فقط خودم را دارم.
هوش مصنوعی: دیدن بهشت من را از تنهاییام بیرون نمیآورد، اینکه من در یک جنت بسته زندانی هستم، از آن هم بهتر است.
هوش مصنوعی: قلبم از ترس قدرت و اثر او به تپش افتاده و مانند برگ بید میلرزد، در حالی که من در درون خود احساس نیستانی دارم.
هوش مصنوعی: از روزی که با قناعت آشنا شدم، هر نعمتی را به چشم می بینم. حتی اگر آن نان سادهای که دارم رنگین به خون شود، باز هم آن را میشمارم و قدرش را میدانم.
هوش مصنوعی: توکل به خدا باعث میشود که کارهایم به راحتی پیش برود و هیچ مسافری نمیتواند مانند من به این آسانی به هدفش برسد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان تجربهای از زندگی میپردازد و میگوید که هیچکس نمیتواند از دمی که از عمرش گذشته و آن را به هدر داده، فرار کند. او اشاره میکند که زخمهای ناشی از کمکاری و ناتوانیاش بر دلش باقیمانده و این زخمها نمایانگر ضعفها و ناتوانیهای اوست. به عبارت دیگر، این تلخیها و دردها نشانههایی از اشتباهات و ناکامیهایش در طول زندگی هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن تر شد به خون دیده دامانی که من دارم
که با تردامنان یار است جانانی که من دارم
اگر با من چنین ماند پریشان اختلاط من
ازین بدتر شود حال پریشانی که من دارم
ز مردم گرچه میپوشم خراش سینهٔ خود را
[...]
ز اکسیر قناعت میشمارم نعمت الوان
اگر رنگین به خون گردد لب نانی که من دارم
نمی گنجد به محشر فوج عصیانی که من دارم
اجل شرمندگیها دارد از جانی که من دارم
نگهدارد خدا از چشم بد از چشم خوبش هم
کماندار آفتی برگشته مژگانی که من دارم
مرا درد تو می سازد به آیینی که می باید
[...]
مپرسید از معاش خنده عنوانی که من دارم
از آبی ناشتاتر میشود نانی که من دارم
دو روزم باید از ابرام هستی آب گردیدن
بجز ننگ فضولی نیست مهمانی که من دارم
دل آواره با هیچ الفتی راضی نمیگردد
[...]
نثار راه جانان کی سزد جانی که من دارم
ندارد قدر جان در راه جانانی که من دارم
دلم پردرد و جانم پرغم و چشمم بود پرخون
ندارد هیچ کس در عشق سامانی که من دارم
ببین ای پاکدامن گل که از خون جگر تا کی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.