گنجور

 
صائب تبریزی

امید چرب نرمی از خسیسان جهان دارم

چه مجنونم که چشم روغن از ریگ روان دارم

فروغ آفتابم، سرکشی از من نمی آید

اگر بر آسمان باشم نظر بر آستان دارم

به هر جانب که روآورم شکستم بر شکست آید

همیشه همچو رنگ عاشقان رو در خزان دارم

زبان گندمین نان مرا پخته است در عالم

چرا چون خوشه گردن کج به پیش این و آن دارم

به من از رخنه دیوار، خود را می رساند گل

چه لازم دامن در یوزه پیش باغبان دارم

به ظاهر خنده رو افتاده ام چون صبحدم، اما

تبی چون آفتاب گرمرو در استخوان دارم

ندارد ریشه در خاک تعلق سرو آزادم

دلی آماده پرواز چون برگ خزان دارم

ز چرخ آهنین باز و چرا چون تیر نگریزم

تن خشکی مهیای شکستن چون کمان دارم

به اندک سختیی چون نخل موم از هم نمی پاشم

اگر چه مغزم اما جان سخت استخوان دارم

زلیخا همتی در عرصه عالم نمی بینم

وگر نه جنس یوسف کاروان در کاروان دارم

مزاج نازک احباب را فهمیده ام صائب

چو غنچه مهر خاموشی به لب با صد زبان دارم

 
 
 
قاسم انوار

سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم

مکانم را چه می‌پرسی؟ مکان در لامکان دارم

اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن

که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم

مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست

[...]

جامی

ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم

به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم

نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو

کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم

ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من

[...]

اهلی شیرازی

حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم

که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم

کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که می‌ریزم

که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم

ز شوخی می‌کنی آزار دل‌های حزین و من

[...]

فضولی

نه از تیری که بر دل می‌زنی چندین فغان دارم

سوی خود می‌کشی ای ناله از رشک کمان دارم

بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی

نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم

ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی

[...]

سام میرزا صفوی

بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم

تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه