برو ساقی که من در جام صهبای دگر دارم
پری در شیشه از آیینه سیمای دگر دارم
مرا بگذار چون نرگس خمار آلود ای ساقی
که من این جام زرین بهر صهبای دگر دارم
نگردد چشم من روشن به هر خورشید رخساری
من این شمع از برای مجلس آرای دگر دارم
به چشم سر و بستان تیغ زهرآلود می آید
که من این خارخار از سرو بالای دگر دارم
نگردد گوهر دریای امکان سنگ راه من
که من در سر هوای سیر دریای دگر دارم
مرا کوه غم از دل سیر صحرا بر نمی دارد
که من چون لاله داغ کوه و صحرای دگر دارم
نه مجنونم که چشم آهوان سازد نظر بندم
نظر بر گوشه چشم دلارای دگر دارم
علاج این طبیبان می کند درد مرا افزون
من این درد گرامی از مسیحای دگر دارم
ز کلک صنع هر دل از سویدا نقطه ای دارد
من از داغش به هر عضوی سویدای دگر دارم
تو بهر جنتی در کار زاهد، من برای او
تو دل جای دگر داری و من جای دگر دارم
به من عرض متاع خود دهد یوسف، نمی داند
که من این خرده جان بهر سودای دگر دارم
مکن تکلیف سیر گلشن جنت مرا صائب
که من در سر هوای سرو بالای دگر دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیم صورت پرست، اینجا تماشای دگر دارم
درین آیینه ها آیینه سیمای دگر دارم
نمی گیردکمند الفتم وحشی غزالان را
که مجنونم ولی دامان صحرای دگر دارم
تو درآغوش سرو ای قمری کوته نظر بنشین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.