گرد باد دامن صحرای بی سامانیم
هیچ کس را دل نمی سوزد به سرگردانیم
چون فلاخن سنگ باشد شهپر پرواز من
هست در وقت گرانیها سبک جولانیم
گرچه چیزی در بساطم نیست غیر از درد و داغ
صبح را خون از شفق در دل کند خندانیم
راز پنهانی که دارم در دل روشن چو آب
بی تامل می توان خواند از خط پیشانیم
کرده ام آب حیات خود سبیل تیغها
دشمن خونخوار را از دوستان جانیم
گرچه اینجا تیره بختی پرده حالم شده است
مجلس روحانیان را باده ریحانیم
می توان گوی سعادت یافت از اقبال من
هست محراب دعاها قامت چوگانیم
خون خود را می خورم چون زخم از جوش مگس
گرپری داخل شود در خلوت روحانیم
هر کجا باشم بغیر از گوشه دل در جهان
گر همه پیراهن یوسف بود زندانیم
برنمی دارم عمارت جغد وحشت دیده ام
بیت معمورست در مد نظر ویرانیم
در غریبی می توان گل چید از افکار من
در صفاهان بو ندارم سیب اصفاهانیم
در چنین وقتی که می باید گزیدن دست و لب
از خجالت مهر لب گردیده بی دندانیم
دامنم پاک است چون صبح از غبار آرزو
می دهد خورشید تابان بوسه بر پیشانیم
حسن اگر بر پیچ و تاب خط چنین خواهد فزود
می کند دیوانه آخر این خط دیوانیم
می کند بی برگی از آفت سپرداری مرا
وحشت شمشیر دارد رهزن از عریانیم
بر سر گنج است پای من چو دیوار یتیم
می شود معمور صائب هر که گردد بانیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس تنهایی و سرگردانی شاعر در دنیای پیچیده و بیسر و سامان است. او از حسرت و دردهایی که درونش نهفته است سخن میگوید و اشاره میکند که هیچکس برای او اهمیتی نمیدهد. شاعر خود را مانند پرندهای میداند که در شرایط سخت و دشوار، با وجود مشکلات و کمبودها، به زندگی ادامه میدهد. او به رازهایی که در دل دارد و امیدی که در دل میپروراند اشاره میکند و بر عبور از سختیها و یافتن لحظاتی از شادی تأکید میورزد. در نهایت، شاعر با اشاره به وضعیتی که به شدت دشوار است، به دنبال امید و خوشبختی میگردد و بر این باور تاکید میکند که در هر جا که باشد، باز هم با حسرت و longing با واقعیتهای تلخ زندگی روبرو است.
هوش مصنوعی: بادهای گرد و غبار در بیابانی که هیچ نظمی ندارد، بر دامن ما میوزند. کسی به حال سرگردانی ما اهمیت نمیدهد و دلش برای ما نمیسوزد.
هوش مصنوعی: وقتی مشکلات و سختیها زیاد میشود، من مانند یک پرنده با بالهای سبک، راحتتر پرواز میکنم و از موانع عبور میکنم.
هوش مصنوعی: هر چند که هیچ چیزی جز درد و رنج در زندگیام وجود ندارد، اما صبح که طلوع میکند، در دلم شادیای از رنگ سرخ افق وجود دارد.
هوش مصنوعی: آنچه در دل دارم، چون آب زلال و شفاف است و بدون نیاز به فکر کردن، میتوان آن را از نشانههای روی پیشانیم فهمید.
هوش مصنوعی: من برای خودم زندگی دوبارهای به دست آوردهام و با دشمنان خطرناک و خونخوار، مانند دوستانی که جانم را نجات میدهند، مواجه شدهام.
هوش مصنوعی: با وجود این که در اینجا شرایط نامساعدی دارم، اما در جمع عالمان و روحانیان، من بادهای از خوشی و سرور مینوشم.
هوش مصنوعی: میتوان با خوششانسی، به سعادت دست یافت؛ چرا که من در برابر دعاهایم همچون چوگانی ایستادهام و به عبادت و نیایش پرداختهام.
هوش مصنوعی: من در تنهایی خود، زخمهای درونم را تحمل میکنم و رنجهای خود را به جان میخرم، همچنان که مگس در گوشهای نفوذ میکند و باعث آزار میشود.
هوش مصنوعی: هر جایی که باشم، به جز در دل و در عمق وجودم، هیچکدام از زیباییها و لذتهای دنیا و حتی اگر تمام زیباییها و لباسهای دلربا در اطرافم باشد، برایم خوشایند نخواهد بود و احساس آزادی نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: من ساختمان ترس و وحشت را نمیسازم، زیرا در نظر من ویرانیام، خانهای است که همواره در خاطر دارم.
هوش مصنوعی: در دوری و غریبی میتوان از افکار و احساساتم زیباییها را برداشت، اما در اصفهان که برایم عزیز است، تلخیهایی وجود دارد که از آنها دلزدهام.
هوش مصنوعی: در زمانی که باید از خجالت لبهایمان را ببریم، به خاطر محبت به یاد آن لبها بدون دندان و ناتوان ماندهایم.
هوش مصنوعی: دستم از آلودگی ها پاک است و مانند صبح که از غبار آرزوها پاک میشود، خورشید درخشان بر پیشانیام بوسه میزند.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی با این ناز و غمزه جلوهگری کند، دیوانگی ما را بیشتر میکند و در نهایت ما را به جنون میبرد.
هوش مصنوعی: بدون داشتن پناهگاهی از خطر، زخمها و آسیبها مرا میترسانند و من در عریانی و vulnerability خود احساس ناامنی میکنم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به موقعیتی اشاره میکند که بر سر یک گنج و ثروت حضور دارد و مانند دیوار یتیمی که به تنهایی به سرنوشتش ادامه میدهد، ثابت و استوار است. این تصویر به ما میگوید که هر کسی که با صداقت و درستی به دنبال ثروت باشد، در نهایت به موفقیت میرسد و این سرانجام شایستهای برای او خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
برده است از بسکه فکر آن نگار جانیم
گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم
این رگ گردن که من از اهل دانش دیده ام
می توان برد ای فلاطون رشک بر نادانیم
در محبت بر نمی آید بلا با صبر من
[...]
آسمان را رحم می آید به سرگردانیم
دل به درد آید قناعت را ز بی سامانیم
محو دیدار تو را چشم تماشا در دل است
داغها دارد دل نظاره از حیرانیم
حلقه دام بلا نقش پی فرزانه بود
[...]
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم
جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم
بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
نامه میکردم گر از روی وفا میخوانیم
غیر غم حاصل ندیدم ز آشناییهای تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.