گنجور

 
صائب تبریزی

ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم

محرم آیینه خورشید از پاس دمیم

از گرانقدری درین دریا گره گردیده ایم

ورنه چون آب گهر ما فارغ از بیش و کمیم

سروآزادیم بر ما بی بریها بار نیست

با کمال تنگدستی تازه روی و خرمیم

خواهد افتادن به فکر ما سلیمان زمان

گر به دست دیو نفس افتاده همچون خاتمیم

در دل سنگین او داریم راهی چون شرار

گر به ظاهر در حریم وصل او نامحرمیم

دست افسوس است برگ ما و بار دل ثمر

ما درین بستانسرا گویا که نخل ماتمیم

پرده برداریم اگر از داغ عالمسوز عشق

خاکدان آفرینش را سواد اعظمیم

سعی در طی کردن طومار شهرت می کنیم

ورنه ما در باد دستی پیش پیش حاتمیم

مدتی آدم گل از نظاره فردوس چید

ای بهشت عاشقان آخر نه ما هم آدمیم

چشم ما پوشیده گردیده است از شرم حضور

ورنه با گل در ته یک پیرهن چون شبنمیم

دم زدن کفرست در جایی که عیسی ناطق است

حق به دست ماست گر خاموش همچون مریمیم

برنمی آید ز ابر آن آفتاب بی زوال

ورنه ما آماده فانی شدن چون شبنمیم

در ته یک پیرهن چون بوی گل با برگ گل

هم زیکدیگر جدا افتاده و هم با همیم

بی زبانی مخزن اسرار را باشد کلید

ما به مهر خامشی مستغنی از جام جمیم

روزی فرزند گردد هر چه می کارد پدر

ما چو گندم سینه چاک از انفعال آدمیم

چشم بد باشد به قدر نقش چون افتد زیاد

ما ز چشم شور مردم ایمن از نقش کمیم

عقده ها داریم در دل صائب از بی حاصلی

گرچه از آزادگی سرو ریاض عالمیم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۴۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فیض کاشانی

از دم صبح ازل با عشق یار و همدمیم

هر دو با هم زاده‌ایم از دهر با هم توامیم

هر دو از پستان فطرت شیر با هم خورده‌ایم

یک صدف پرورده ما را هر دو دّر یک یمیم

میدرخشد نور عرفان از سواد داغ دل

[...]

واعظ قزوینی

از بزرگان وحشی و، با خاکساران همدمیم

کوه اگر باشی تو، ما سیلیم؛ اگر خاکی، نمیم!

همچو حرفی کز کتاب افتاده باشد برکنار

گر بصورت دورم از یاران، بمعنی باهمیم

صبح تا شب باد پیما، شب سراسر غنچه خسب

[...]

بیدل دهلوی

از کمال سرکشی عاجزترین عالمیم

همچو مژگان پیش پایی تا به یاد آید خمیم

ذره‌ایم اما پر است از ما جهان اعتبار

بیشی ما را حساب اینست کز هر کم کمیم

بی وفاق آشفتگی می‌خندد از اجزای ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه