گنجور

 
صائب تبریزی

گر ز دلتنگی لبی چون غنچه خندان می‌کنم

ترک سر زین رهگذر بر خویش آسان می‌کنم

سایلان از شرم احسان آب می‌گردند و من

می‌شوم آب از حیا با هرکه احسان می‌کنم

تا چو عیسی دست خود از چرکِ دنیا شُسته‌ام

دست در یک کاسه با خورشید تابان می‌کنم

تنگ ظرفی دستگاه عیش را سازد وسیع

هست تا یک قطره می در شیشه طوفان می‌کنم

گرچه خون در پیکرم ز افسردگی پژمرده است

پنجه در سرپنجهٔ دریا چو مرجان می‌کنم

هرکه از سنگین دلی خون می‌کند در کاسه‌ام

از دل خونگرم من لعل بدخشان می‌کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode