گنجور

 
صائب تبریزی

می کند گرم طلب شعله آواز مرا

می شود زمزمه بال و پر پرواز مرا

سرمه خامشی من بود از تنهایی

می شود ناله دو بالا ز هم آواز مرا

آنقدر تنگدل از نقش پر و بال خودم

که مه عید بود چنگل شهباز مرا

می کند مست مرا ناله مرغان چمن

بود از نغمه رنگین می شیراز مرا

منم آن دایره بی سر و پا چون گردون

که خبر نیست ز انجام و ز آغاز مرا

نتراود ز لبم چون لب پیمانه سخن

نشود بی خبری پرده در راز مرا

بار منت به دل روشن شمع است گران

بیشتر دست حمایت گزد از گاز مرا

زده ام مهر خموشی به لب خود صائب

نیست پروا ز سخن چینی غماز مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۳۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

از گلستان نشود غنچه دل باز مرا

پنجه سرو بود چنگل شهباز مرا

می توان ناله شنید از کف خاکستر من

نشود سوختگی سرمه آواز مرا

پرده ساز شود نه فلک از ناله من

[...]

حزین لاهیجی

تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا

شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا

نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟

سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا

من که از دل شده ام در غم صیاد اسیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه