گنجور

 
صائب تبریزی

تلخیِ عالمِ ناساز شراب است مرا

تریِ بدگهران عالمِ آب است مرا

تا ازان روی عرقناک، نظر دادم آب

آبِ حیوان به نظر موجِ سراب است مرا

لب به دریوزهٔ می تلخ نسازم چون جام

آبرو جمع چو شد، عالمِ آب است مرا

نیست بی‌سوختگان شورِ مرا چون آتش

می ز خونابهٔ دلهای کباب است مرا

جز درِ دوست که بیداری دل می بخشد

تکیه بر هر چه کنم باعثِ خواب است مرا

می‌دهد شادیِ بی‌درد مرا غوطه به خون

خندهٔ کبکِ دَری، چنگِ عقاب است مرا

می دهم عرض به دشمن گرهِ مشکلِ خویش

از هوا چشمِ گشایش چو حباب است مرا

گرچه همخانهٔ دریای گرامی‌گهرم

چون صدف، دانهٔ روزی ز سحاب است مرا

کمتر از جنبش ابروست مرا دورِ نشاط

خوشدلی چون مهِ نو پا به رکاب است مرا

تلخی زهرِ عتاب است گوارا بر من

با شکرخندهٔ خوبان شکراب است مرا

مطلب افتاده مرا تندی و بدخویی تو

غرض از نامه نه امیدِ جواب است مرا

حسن، بی پرده کند آبِ نگه را، ورنه

دست، گستاخ به آن بندِ نقاب است مرا

راست کیشم، به نشان می‌رسد آخر تیرم

خود حسابم، چه غم از روز حساب است مرا؟

نیست کاری به بد و نیکِ جهانم صائب

رویِ دل از همه عالم به کتاب است مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode