گنجور

 
صائب تبریزی

چون غنچه نشکفته درین باغ غمین باش

شیرازه اوراق دل از چین جبین باش

چون آتش سوزان مشو ازباد سبکسر

چون آب ز روشن گهری خاک نشین باش

از خشکی اگر ابر گهربار نگردی

درپرورش دانه افشانده، زمین باش

در بستن چشم است اگر هست گشادی

دررهگذر صید،طلبکار کمین باش

دنباله روان راست خطر بیش ز رهزن

آگاه ز خود درنفس بازپسین باش

خواهی که به روشن گهری نام برآری

در روی زمین خانه نشین همچو نگین باش

شاید دری از غیب به روی تو گشایند

چون خال درآن کنج دهن گوشه نشین باش

صائب نبود زیر فلک جای اقامت

چون موج، سبکسیر درین شوره زمین باش

 
 
 
جامی

بنمای رخ و رشک پری خانه چین باش

با روی چنان ماه همه روی زمین باش

با ما به دل و جان مکن ای جان و جهان صلح

دل بردی و جان نیز کنون از پی دین باش

ای سوخته صد ره دلم از داغ جدایی

[...]

میلی

چون شمع درآ سرزده و بزم نشین باش

غارتگر دل، آفت جان، رهزن دین باش

ای دل که ترا گفت که مشنو سخن کس؟

جان ده به نکویان و بد روی زمین باش

شادم که ز بیداد تو مرگم شده نزدیک

[...]

نظیری نیشابوری

بر غمزده ای خنده زدم گفت حزین باش

گر با تو هم اندیشه ما هست چنین باش

گفتم: شده دل منکر دین گفت: غمی نیست

گو عاشق ما باش و صنم خانه نشین باش

کافیست اگر عشق بود عرض شهادت

[...]

صائب تبریزی

از عشق اگر لاف زنی دشمن کین باش

با بخت سیه همچو سیاهی و نگین باش

ای صبح مزن خنده بیجا، شب وصل است

گر روشنی چشم منی پرده نشین باش

فروغی بسطامی

ای خواجه برو بندهٔ آن زهره جبین باش

در بندگی خاک درش صدر نشین باش

یک چند به گرد حرم و کعبه دویدی

یک چند مقیم در می‌خانهٔ چین باش

بگذر ز سر عقل و قدم نه به ره عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه