گنجور

 
جامی

بنمای رخ و رشک پری خانه چین باش

با روی چنان ماه همه روی زمین باش

با ما به دل و جان مکن ای جان و جهان صلح

دل بردی و جان نیز کنون از پی دین باش

ای سوخته صد ره دلم از داغ جدایی

با عاشق دل سوخته خود به ازین باش

پیوسته جفا خوش نبود بلکه وفا نیز

گه بر سر مهر آی و گهی در پی کین باش

چون من تو شدم بس که به دل نقش تو بستم

خواهی تو جدا شو ز من و خواه قرین باش

ماییم و همین عاشقی و لذت دیدار

زاهد تو برو در طلب خلد برین باش

جامی قدم از تخت جم و مسند جمشید

برتر نه و در کوی بتان خاک نشین باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode