غزل شمارهٔ ۵۰۶۹
خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش
کافر مباد کشته تیغ زبان خویش !
یک مرد در قلمرو جرأت نیافتم
در دل چوآفتاب شکستم سنان خویش
هرگز چنان نشد که درین دشت پرشکار
دست نوازشی بکشم برکمان خویش
آتش به مصحف پر پروانه می زند
این شمع هیچ رحم ندارد به جان خویش
در وادیی که خضرزند جوش العطش
دارم عقیق صبربه زیر زبان خویش
چون موج ازکشاکش این بحر نیلگون
فرصت نیافتم که بگیرم عنان خویش
بلبل به خاکساری من رشک میبرد
افتاده ام ز جوش گل ازآشیان خویش
صائب به گردکعبه مقصد کجارسد؟
دارد هزار مرحله تاآستان خویش
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...