خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش
کافر مباد کشته تیغ زبان خویش !
یک مرد در قلمرو جرأت نیافتم
در دل چوآفتاب شکستم سنان خویش
هرگز چنان نشد که درین دشت پرشکار
دست نوازشی بکشم برکمان خویش
آتش به مصحف پر پروانه می زند
این شمع هیچ رحم ندارد به جان خویش
در وادیی که خضرزند جوش العطش
دارم عقیق صبربه زیر زبان خویش
چون موج ازکشاکش این بحر نیلگون
فرصت نیافتم که بگیرم عنان خویش
بلبل به خاکساری من رشک میبرد
افتاده ام ز جوش گل ازآشیان خویش
صائب به گردکعبه مقصد کجارسد؟
دارد هزار مرحله تاآستان خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و درگیریهای درونی شاعر است. او از درد و رنج ناشی از زبانش و تأثیرات کلامش بر زندگیاش میگوید. شاعر در جستجوی جرأت و قدرت است و خودش را در دنیایی پر از چالشها و ناکامیها میبیند. او به محکومیت خود در برابر ناملایمات اشاره میکند و از نبود آرامش و نوازش در زندگیاش سخن میگوید. همچنین بر تمایلاتش برای صبر و تحمل در بحرانها تأکید دارد و به دشواریهای مسیر زندگیاش اشاره میکند. در نهایت، شاعر به مقصود و هدف خود در زندگی فکر میکند و تلاش میکند تا به آن دست یابد.
هوش مصنوعی: من خودم خواستهام که با تو به جدل بپردازم و جانم را به خطر انداختهام. کاش هرگز به خشمی که از زبانم بیرون میآید کشته نشوم!
هوش مصنوعی: مردی را در سرزمین شجاعت نیافتم، اما در دل خود مانند خورشید به شکوه و درخشش، ارادهام را به اوج رساندم و حسرت غم را از خود دور کردم.
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم در این دشت پر از شکار به آرامی دستم را بر روی کمانم بگذارم.
هوش مصنوعی: شمعی که در حال سوختن است، همچون پروانهای به مصحف (کتاب مقدس) نزدیک میشود و به آن آسیب میزند. این شمع هیچ نگاهی به خود نمیکند و به جان خود رحم ندارد.
هوش مصنوعی: در مسیری که خضر (شخصیت اسطورهای) زندگی میکند، من احساس تشنگی شدیدی دارم و در زیر زبانم عقیق صبر را نگه داشتهام.
هوش مصنوعی: به دلیل هیاهوی و تلاطم این دریا، نتوانستم خود را کنترل کنم و به دست بگیرم.
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر تواضع و فروتنی من حس حسادت میکند، زیرا من به خاطر شور و شوق گل، از لانهام افتادهام.
هوش مصنوعی: صائب به کعبه میگوید: مقصدت کجا است؟ هزاران مرحله در پیش داری تا به درگاه خود برسی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای کرده چرخ تیغ ترا پاسبان ملک
وی کرده جود کفّ ترا پاسبان خویش
تقدیر گوش امر تو دارد ز آسمان
دینار قصد کفّ تو دارد ز کان خویش
ای سیمتن مکن تن من چون میان خویش
ای سنگدل مکن دل من چون دهان خویش
گر چون دهان خویش دلم تنگ کردهای
باری تنم نحیف مکن چون میان خویش
من جان خویش بر تو فشانم ز خرمی
[...]
بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش
کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش
گر بر میان ستم کند از بستن کمر
بر من همان کند که کند بر میان خویش
از بس که هست یاد لبش بر زبان من
[...]
شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش
مشغول با خیال کسی در نهان خویش
ناورد باد بویی ازان مرغ باغ ما
نزدیک شد که بر پرد از آشیان خویش
ای یوسف زمانه، بیا تا بگویمت
[...]
گر خوش کنم دهان زلب دلستان خویش
هرگز ز تن برون ننهم پای جان خویش
سلطان فقیر من شود ار تربیت کند
من بنده را بلقمه نانی زخوان خویش
دل صید دوست گشت چو بر مرغ روح (زد)
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.