گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

ازگفتگوی عشق گزیدم زبان خویش

ازشیر ماهتاب بریدم کتان خویش

گر بیخبر روم ز جهان جای طعن نیست

یک کس نیافتم که بپرسم نشان خویش

نانش همیشه گرم بود همچو آفتاب

هرکس به ذره فیض رساند زخوان خویش

چون سرو درمقام رضا ایستاده ام

آسوده خاطرم ز بهار و خزان خویش

آن ساقی کریم که عمرش دراز باد

فرصت نمیدهد که بگیرم عنان خویش

ساغر به احتیاط ستاند ز دست خضر

درمانده ام به دست دل بدگمان خویش

پروای خال چهره یوسف نمی کند

صائب ز نقطه قلم امتحان خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode