گنجور

 
صائب تبریزی

میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش

ترکن دماغ جان ز می روح پرورش

هر نخل پرشکوفه درین باغ لیلیی است

کز خیرگی فکنده به یک شاخ، چادرش

گلگل شده است پیکر سیمین بوستان

از بس که ابر تنگ کشیده است دربرش

جز نخل پرشکوفه ندارد جهان خاک

چرخی که بر مراد بود سیر اخترش

گل آنچنان فریفته حسن خود شده است

کز شبنم است آینه دایم برابرش

در فصل نوبهار، چمن بزم چیده ای است

کز غنچه و گل است صراحی و ساغرش

بستان برات عیش ز دیوان نوبهار

اکنون که از شکوفه گشوده است دفترش

صائب چو لاله هر که بود کاسه سرنگون

خالی نمی شود زمی لعل ساغرش