گنجور

 
صائب تبریزی

ز دل برون نرود چشم آشنا رویش

سری به دامن مجنون نهاده آهویش

فکند از سر گردنکشان عالم خاک

کلاه عقل، تماشای طاق ابرویش

ز خواب حیرت، آیینه راکند بیدار

اگر چنین شود ازمی عرق فشان رویش

ز حال دل خبرم نیست، اینقدر دانم

که دست شانه نگارین برآمد ازمویش

ز خواب مرگ چو گل تازه روی برخیزند

اگر به خاک شهیدان گذر کند بویش

که دیده نافه ز آهو دونده ترباشد؟

که دیده زلف که باشد رساتر از بویش ؟

که آب می دهد از روی آتشینش چشم ؟

اگر عرق نکند پرده داری رویش

ز بار دل کند آزاد سرو راصائب

در آن چمن که کند جلوه قد دلجویش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

نظر ز دیده بدزدم چو بنگرم رویش

که دیده نیز نخواهم که بنگرد سویش

مرا به دیده درون خواب از کجا آید؟

که شب نماند به عالم ز پرتو رویش

ولی ز رویش اگر در جهان نماند شبی

[...]

صوفی محمد هروی

بدان امید که ناگه ببینم آن رویش

به هر بهانه برم روزگار در کویش

ز شوق دیدن خالش کشیم ناله و آه

من شکسته چها می کشم ز هندویش

کشیده نیل بر ابرو ز بهر چشم بد او

[...]

محتشم کاشانی

مهی که زینت حسنست گرمی خویش

طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش

چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت

نگاه دلکش ناوک گشای آهویش

هزار خنجر زهر آب داده نرگس او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
صائب تبریزی

به احتیاط نظر کن به چشم جادویش

که در کمین رمیدن نشسته آهویش

گلی که از عرق شرم نیست شبنم ریز

پلی است آن طرف آب، طاق ابرویش

هزار صید به یک تیر می تواند کشت

[...]

قدسی مشهدی

مباش در پی مردم چو چشم عیب‌اندیش

چو کرم پیله فرو بر سری به خانه خویش

ز ننگ دیدن تو دست می‌زند بر سر

ترا خیال، که تسلیم می‌کند درویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه