نبسته ای گره عهد برقبا هرگز
نرفته ای به سروعده وفا هرگز
همیشه گرچه درآیینه خانه می گردی
ندیده ای رخ خود سیراز حیا هرگز
عیارجنبش مژگان او چه میدانی؟
نگشته ای هدف ناوک قضا هرگز
حدیث دل نگرانی زماچه میپرسی ؟
نکرده ای سفری روی برقفا هرگز
اگرچه شبنم گستاخ این گلستانم
ندیده ام رخ گل را به مدعاهرگز
به گردرفت ز حرص تو خرمن افلاک
دهان شکوه نبستی چو آسیا هرگز
ندیده ام اثر از آه سردخود صائب
گلی نچیده ام از صحبت صبا هرگز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات و تجربیات خود میپردازد. او به معشوق خود میگوید که هرگز نتوانسته است به تعهدات و وعدههای خود عمل کند و به وفا بیندیشد. او همچنین به جدایی و دوری از خود اشاره میکند و بیان میکند که هرگز به عمق احساسات و مشکلات او پی نبرده است. شاعر احساس میکند که بیتوجهی و نادیدهگرفتن معانی عمیق زندگی و عشق، باعث غم و دلتنگی او شده است. در نهایت، او به دشواریهایی اشاره میکند که در دل دارد و از عدم درک و ارتباط عاطفی با معشوقش گله دارد.
هوش مصنوعی: تو هرگز تعلقی به عهد و پیمان نداشت پیش از این، و هرگز در این مسیر وفاداری قدم نگذاشتهای.
هوش مصنوعی: هرچند همیشه در آینه به دنبال خود هستی، اما هرگز نتوانستهای چهره واقعیات را ببینی؛ چون حیا مانع از آن میشود.
هوش مصنوعی: تو از لابهلای مژگان او خبر نداری، چون هرگز هدف تیر قضا را تجربه نکردهای.
هوش مصنوعی: چرا درباره دلنگرانی من میپرسید؟ تو هرگز سفری را تجربه نکردهای که بر زندگیات تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: هرچند که من در این گلستان، جمال گل را به هیچکس نشان ندادهام، اما دلخوشیام این است که شبنم جسور به خاطر من اینجا حضور دارد.
هوش مصنوعی: از شدت حرص تو، تنوع و فراوانی جهان را به هم میزند و همچون آسیایی که هیچگاه نمیایستد، هرگز از شکایت و ناله دست برنمیدارد.
هوش مصنوعی: من هرگز اثر و نشانهای از درد و اندوه خود ندیدهام و هیچگاه از گفتگو و صحبت با نسیم صبح بهرهای نبردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو درنیافتهای لذت وفا هرگز
دلت به مهر نگردیده آشنا هرگز
همه فرایض جور و جفا به جای آری
نمی شود ز تو بدعهدی قضا هرگز
به هر بلا که کنی مبتلا ملاطفتست
[...]
بر اهل ترک، نکرده است غم جفا هرگز
گزند خار ندیده است پشت پا هرگز
چو روی آیینه است آن جهان و، این یک پشت؛
ز پشت آینه، ای دل مجو صفا هرگز!
بزیر چرخ، مکن ریشه أمل محکم
[...]
نمی شوم ز سگ کوی او جدا هرگز
که آشنا نکند ترک آشنا هرگز
به یاد او گذرد عمر ما که عمرش باد
به عمر خود نکند گرچه یاد ما هرگز
ز بخت خود شده ام خاک راه خود رایی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.