گنجور

 
صائب تبریزی

نبسته ای گره عهد برقبا هرگز

نرفته ای به سروعده وفا هرگز

همیشه گرچه درآیینه خانه می گردی

ندیده ای رخ خود سیراز حیا هرگز

عیارجنبش مژگان او چه میدانی؟

نگشته ای هدف ناوک قضا هرگز

حدیث دل نگرانی زماچه میپرسی ؟

نکرده ای سفری روی برقفا هرگز

اگرچه شبنم گستاخ این گلستانم

ندیده ام رخ گل را به مدعاهرگز

به گردرفت ز حرص تو خرمن افلاک

دهان شکوه نبستی چو آسیا هرگز

ندیده ام اثر از آه سردخود صائب

گلی نچیده ام از صحبت صبا هرگز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

تو درنیافته‌ای لذت وفا هرگز

دلت به مهر نگردیده آشنا هرگز

همه فرایض جور و جفا به جای آری

نمی شود ز تو بدعهدی قضا هرگز

به هر بلا که کنی مبتلا ملاطفتست

[...]

واعظ قزوینی

بر اهل ترک، نکرده است غم جفا هرگز

گزند خار ندیده است پشت پا هرگز

چو روی آیینه است آن جهان و، این یک پشت؛

ز پشت آینه، ای دل مجو صفا هرگز!

بزیر چرخ، مکن ریشه أمل محکم

[...]

رفیق اصفهانی

نمی شوم ز سگ کوی او جدا هرگز

که آشنا نکند ترک آشنا هرگز

به یاد او گذرد عمر ما که عمرش باد

به عمر خود نکند گرچه یاد ما هرگز

ز بخت خود شده ام خاک راه خود رایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه