گنجور

 
صائب تبریزی

اگر مردی مرو در پرده ناموس چون زن‌ها

که دود عود از خامی گریزد زیر دامن‌ها

ز اقبال جنون آورده‌ام بیرون ز صحرایی

سر خاری که خون آرد برون از چشم سوزن‌ها

تو با این روی آتشناک، مپسند آفتاب من

که ماند در سیاهی تا قیامت داغ روزن‌ها

دماغی چون چراغ تنگدستان می‌برم بیرون

ازان وادی که از ریگ روان گیرند روغن‌ها

به تیغ کهکشان دارد فلک نازش، نمی‌داند

که می‌باشد سلاح پُردِلان در دست دشمن‌ها

سحاب آبستن بحرست و بحر بستن گوهر

چه آب رو طمع داری ازین آلوده دامن‌ها؟

چرا از من دلی گردد غبارآلود ای همدم؟

مدار آیینه پیش لب مرا هنگام رفتن‌ها

به اشک و آه می‌گیرم پناه از دشمنان صائب

چسان تنها برون آید کسی از عهده تنها؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

زهی از غیرت رویت گریبان چاک گلشن‌ها

ز خوی آتشینت تازه دایم داغ گلخن‌ها

نظر بر آفتاب و ماه نگشایند اهل دل

درین کشور نیندازد سیاهی داغ روزن‌ها

ننازم چون به بخت خود، که در عهد جنون من

[...]

واعظ قزوینی

ز شوق گفتگویش، نیست هوشی در شنیدن‌ها

ز جوش مدعا، چیزی که پیدا نیست، گفتن‌ها

بهر سو ناوک او رو گذارد، می‌دود از پی

نگاه حسرتم، چون رشته، از دنبال سوزن‌ها

خیال قد رعنای تو، گویا جا در او دارد

[...]

حکیم سبزواری

اَلا یٰا اَیُّها الْوَرقیٰ ثَریٰ تَثوِی‌ اطْلَعِن عَنْها

که اندر عالم قدسی، ترا باشد نشیمن‌ ها

قَدِ اسْتَوْکَرْتَ فی مَهوَی الغَواسِق عَن وَریٰ صَفْحٰا

خوشا وقتی که بودت با هم‌آوازان پریدن‌ ها

برون آی از حجاب تن، بپر بر ساحت گلشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه