گنجور

 
صائب تبریزی

چند روزی می دهم دل رابه دلجوی دگر

می کنم محراب خود از طاق ابروی دگر

گرچه اوراق دل من قابل شیرازه نیست

می کنم شیرازه اش از تار گیسوی دگر

گرچه از ریحان جنت می‌چکد آب حیات

سبزه پشت لب او راست نیروی دگر

گر زمین باغ مشک وخاک او عنبر شود

نشنودبلبل بغیر از بوی گل بوی دگر

تا به چشمم نور وحدت سرمه حیرت کشید

گشت هر داغ پلنگم چشم آهوی دگر

تا ز سیر گلشن آن سرو خرامان پا کشید

شد نسیم صبح را هر غنچه زانوی دگر

وای بر من کز غرور حسن شد خط غبار

مستی چشم ترا بیهوشداروی دگر

تا به گرد شمع اوگردیده ام پروانه وار

می کشم از هر پری ناز پریروی دگر

نیست از دنیا بریدن کار هر بیجوهری

دست دیگر خواهد این شمشیر وبازوی دگر

بعد عمری داد گردون گر لب نانی مرا

بهر آزار دلم شد چین ابروی دگر

روز وشب آورده ام در معنی بیگانه روی

چون کنم صائب، ندارم آشنا روی دگر

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر شاهی

سرو ما را هر زمان دل می‌کشد سوی دگر

چون گل رعنا که دارد هر طرف روی دگر

هر که دارد روی دل در قبله دیدار او

سهو باشد سجده در محراب ابروی دگر

در طریق دوستی، ثابت قدم چون خاک باش

[...]

شاهدی

میکشد روی دلم هر دم به مهروی دگر

چون کنم با یک دلی هر گوشه دلجوی دگر

عهد کردم با خدای خود که جز ابروی دوست

سجده گاه خود نسازم طاق ابروی دگر

شد مشام جان معطر از شمیم روی دوست

[...]

هلالی جغتایی

حاش لله! کز رخت چشم افگنم سوی دگر

خوش نمی آید بجز روی توام روی دگر

تازه گلهای چمن خوشرنگ و خوشبویند، لیک

گل رخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر

زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو: مباش

[...]

رضاقلی خان هدایت

چون تواند دم ز آزادی زدن آنکس که یار

هر زمانش می‌کشد در بند گیسوی دگر

من به یک رو چون شوم قانع که حسنِ روی او

می‌نماید هردم از هر رو مرا روی دگر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه