گنجور

 
هلالی جغتایی

حاش لله! کز رخت چشم افگنم سوی دگر

خوش نمی آید بجز روی توام روی دگر

تازه گلهای چمن خوشرنگ و خوشبویند، لیک

گل رخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر

زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو: مباش

حسن او را در نمی باید سر موی دگر

کشتن آمد خوی آن بی رحم وز آنم باک نیست

باک از آن دارم که گیرد غیر ازین خوی دگر

روز محشر، کز جفای نیکوان نالند خلق

باشد آن بدخوی را هر سو دعاگوی دگر

هر کرا خاک سر کوی تو دامن گیر شد

کی بدامانش رسد گرد سر کوی دگر؟

دی چو با آن زلف و رخ سوی هلالی آمدی

رفت آرام و قرارش هر یکی سوی دگر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

سرو ما را هر زمان دل می‌کشد سوی دگر

چون گل رعنا که دارد هر طرف روی دگر

هر که دارد روی دل در قبله دیدار او

سهو باشد سجده در محراب ابروی دگر

در طریق دوستی، ثابت قدم چون خاک باش

[...]

شاهدی

میکشد روی دلم هر دم به مهروی دگر

چون کنم با یک دلی هر گوشه دلجوی دگر

عهد کردم با خدای خود که جز ابروی دوست

سجده گاه خود نسازم طاق ابروی دگر

شد مشام جان معطر از شمیم روی دوست

[...]

صائب تبریزی

چند روزی می دهم دل رابه دلجوی دگر

می کنم محراب خود از طاق ابروی دگر

گرچه اوراق دل من قابل شیرازه نیست

می کنم شیرازه اش از تار گیسوی دگر

گرچه از ریحان جنت می‌چکد آب حیات

[...]

رضاقلی خان هدایت

چون تواند دم ز آزادی زدن آنکس که یار

هر زمانش می‌کشد در بند گیسوی دگر

من به یک رو چون شوم قانع که حسنِ روی او

می‌نماید هردم از هر رو مرا روی دگر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه