سخن کی به جانهای غافل نشیند
ز دل هر چه برخاست در دل نشیند
غبار یتیمی است جویای گوهر
غم عشق در جان کامل نشیند
اگر صید غافل شود عذر دارد
ز صیاد عیب است غافل نشیند
مرا می کند سنگ طفلان حصاری
اگر جوش دریا به ساحل نشیند
به دنیا نگردد مقید سبکرو
به ویرانه سیلاب مشکل نشیند
تو کز اهل جسمی سبک ساز خودرا
که دل کشتیی نیست در گل نشیند
چو دریا نگردد تهیدست هرگز
کریمی که در راه سایل نشیند
شود محو در یک دم از جلوه حق
دو روزی اگر نقش باطل نشیند
مرا خاک گشتن درین راه ازان به
که گردم به دامان منزل نشیند
به افشاندن دست صائب نخیزد
غباری که بر دامن دل نشیند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر آن صید کز دام غافل نشیند
گرفتار در دست قاتل نشیند
کریم از ره لطف برخیزد از جای
بر آن در که از عجز، سائل نشیند
بوده بادهٔ صاف و بی غش نصیبش
[...]
غمش در نهانخانهٔ دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریهام ناقه در گل نشیند
خلد گر به پا خاری آسان بر آرم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.