از عشق یار نوخط دل زود می گشاید
فصل بهاراز دل زنگار می زداید
حسن برهنه رویان بر یک قرار باشد
هر روز خط کمالی بر حسن می فزاید
از یار چارابرو سخت است دل گرفتن
کشتی ز چار موجه کمتر به ساحل آید
هر کس فکند خود راافکند عالمی را
هر کس به خود برآید با عالمی برآید
عشق است بی تکلف حسن است لاابالی
تا با که خوش بر آید تا از کجا نماید
آیینه دار عشقند ذرات هر دو عالم
این آفتاب جانسوز تا از کجا برآید
گلهای بوستانی بر هم نهند دیوان
دیوان خویش صائب در هر کجا گشاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و زیبایی پرداخته و احساسات عمیق و پیچیدهای را بیان میکند. عشق، مانند بهار، دل را شاداب میکند و زیباییها (حسن) هر روز بیشتر و بیشتر میشود. دلگرفتن از یار دشوار است و مانند کشتی در طوفان است که به ساحل نمیرسد. هر فردی که به خود بپردازد، میتواند به جهان جدیدی دست یابد. عشق بدون هیچ تظاهر و زیبایی بدون قید و شرط است. این شعر به توصیف عشق و زیبایی در عالم و اثرات آن بر روح و دل آدمی میپردازد، و در نهایت به درونیات شاعر که در دیوانش تجلی یافته اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از عشق معشوق، دل تازهای به سرعت باز میشود، مانند فصل بهار که خشکی دل را دور میکند و آن را پاک و شاداب میسازد.
هوش مصنوعی: زیباییهای برهنه و جلوهگریهای آنها هر روز بر اساس یک اصل ثابت و معلوم میباشد، و این در حالی است که هر روز به کمال و زیبایی آنها افزوده میشود.
هوش مصنوعی: دوری از محبوب، کار دشواری است؛ مانند این که از میان چهار موج، کشتی به سختی میتواند به ساحل برسد.
هوش مصنوعی: هر فردی که به خود و درونش توجه کند و خود را بشناسد، میتواند تأثیرگذاری بالایی بر دنیا و اطرافش داشته باشد. اگر کسی به شناختن خود بپردازد، به طبع با جهان و مردم نیز ارتباط بهتری برقرار میکند.
هوش مصنوعی: عشق به طرز ساده و بدون قید و شرط وجود دارد و زیبایی آن به طور طبیعی و بدون هیچ محدودیتی بروز میکند. این عشق به هر کسی که دلش بخواهد نزدیک میشود و هیچ جایی نمیشناسد که از آن نشأت بگیرد.
هوش مصنوعی: ذرات موجود در هر دو جهان، نماینده عشق هستند و این نور جانسوز مانند آفتابی است که میتابد و به ما نشان میدهد که از کجا آغاز میشود.
هوش مصنوعی: گلهای باغ با هم اتصالاتی میزنند و این دیوانهای عاشقانهی خود را در هر جا که میروند، باز میکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید
ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید
گرمی شیر غران تیزی تیغ بران
نری جمله نران با عشق کند آید
در راه رهزنانند وین همرهان زنانند
[...]
آن بر شکسته از ما باشد که باز آید
این جا دری گشاید آن جا رهی نماید
ما منتظر نشسته برخاسته قیامت
روزی که بار باشد بر ما که در گشاید
هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم
[...]
مستان چشم اویم از ما خمار ناید
غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید
گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید
اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟
[...]
گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید
از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی
باری ز بند خوبان ما را نمیگشاید
او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.