گنجور

 
صائب تبریزی

با کعبه پرستار ترا کار نباشد

آیینه ما روی به دیوار نباشد

مجنون نتوان گشت به ژولیدگی موی

مستی به پریشانی دستار نباشد

از کوچه زخم است ره کعبه مقصود

دوزخ به ازان سینه که افگار نباشد

چون مهر به راز دل هرذره رسیدیم

یک نقطه ندیدیم که در کار نباشد

نادیدنی از اهل جهان چند توانی دید

آیینه چرا تشنه زنگار نباشد

جان در تن کس نرگس بیمار تو نگذاشت

ای وای اگر چشم تو بیمار نباشد

باغی که در او بلبل آتش نفسی هست

محتاج به خارسردیوار نباشد

مکتوب مرا در بغل خود که گذارد

در کوی توگر رخنه دیوار نباشد

شدگوش صدف پرگهراز فکرتو صائب

بالاترازین رتبه گفتار نباشد