دل را چه خیال است به می شاد توان کرد
این غمکده ای نیست که آباد توان کرد
گر دامن وحشت ادب عشق نگیرد
خون در دل بیرحمی صیاد توان کرد
معذور بود هر که فراموش کند از من
وحشی تر ازانم که مرا یاد توان کرد
از ناله جرس را نگشاید گره دل
دل چون تهی از درد به فریاد توان کرد
هرگز نشود تیر کج از زور کمان راست
ما را چه خیال است که ارشاد توان کرد
چون شعله خس نیم نفس بیش نباشد
از مستی اگر وقت خوش ایجاد توان کرد
از فکر کنی خالی اگر شیشه دل را
از ذکر خدا پر ز پریزاد توان کرد
فریاد که در سینه من بر سر هم غم
چندان نفتاده است که فریاد توان کرد
دل نیز خنک می شود از آه سحرگاه
صائب اگر آتش خمش از باد توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتی دل نا شاد تو را شاد توان کرد
آری چو یکی بوسه توان داد توان کرد
دیگر نکنم فکر دل خویش که چندان
ویران نشد این خانه که آباد توان کرد
یک بار در آن بزم مرا راه توان داد
[...]
از راه وفا گاه ز ما یاد توان کرد
گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد
صید دل من لایق تیغ تو اگر نیست
از بهر خدا آخرش آزاد توان کرد
عالم مگر از ناله به رحم آورم ای دل
[...]
در بتکده گر خانه ای آباد توان کرد
از کعبه مسلمانم اگر یاد توان کرد
آهن دلش از ناله نشد نرم چه حاصل
کز سینه من کوره حداد توان کرد
انصاف که تا سینه توان کند به ناخن
[...]
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد
ز افتاده به کُنج قفسی یاد توان کرد
آغوش و کنار از تو نداریم توقع
از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
رخش ستم این قدر نباید که بتازی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.