گنجور

 
صائب تبریزی

دل را چه خیال است به می شاد توان کرد

این غمکده ای نیست که آباد توان کرد

گر دامن وحشت ادب عشق نگیرد

خون در دل بیرحمی صیاد توان کرد

معذور بود هر که فراموش کند از من

وحشی تر ازانم که مرا یاد توان کرد

از ناله جرس را نگشاید گره دل

دل چون تهی از درد به فریاد توان کرد

هرگز نشود تیر کج از زور کمان راست

ما را چه خیال است که ارشاد توان کرد

چون شعله خس نیم نفس بیش نباشد

از مستی اگر وقت خوش ایجاد توان کرد

از فکر کنی خالی اگر شیشه دل را

از ذکر خدا پر ز پریزاد توان کرد

فریاد که در سینه من بر سر هم غم

چندان نفتاده است که فریاد توان کرد

دل نیز خنک می شود از آه سحرگاه

صائب اگر آتش خمش از باد توان کرد

 
 
 
سحاب اصفهانی

گفتی دل نا شاد تو را شاد توان کرد

آری چو یکی بوسه توان داد توان کرد

دیگر نکنم فکر دل خویش که چندان

ویران نشد این خانه که آباد توان کرد

یک بار در آن بزم مرا راه توان داد

[...]

ملا احمد نراقی

از راه وفا گاه ز ما یاد توان کرد

گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد

صید دل من لایق تیغ تو اگر نیست

از بهر خدا آخرش آزاد توان کرد

عالم مگر از ناله به رحم آورم ای دل

[...]

یغمای جندقی

در بتکده گر خانه ای آباد توان کرد

از کعبه مسلمانم اگر یاد توان کرد

آهن دلش از ناله نشد نرم چه حاصل

کز سینه من کوره حداد توان کرد

انصاف که تا سینه توان کند به ناخن

[...]

حکیم سبزواری

تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد

ز افتاده به کُنج قفسی یاد توان کرد

آغوش و کنار از تو نداریم توقع

از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد

رخش ستم این قدر نباید که بتازی

[...]

رضاقلی خان هدایت

تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد

ز افتاده به کنج قفسی یاد توان کرد

آغوش و کنار از تو نداریم توقع

از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه