سیری ز تپیدن دل بیتاب ندارد
آسودگی این قطره سیماب ندارد
بر صاف ضمیران سخن سخت گران نیست
پروای شکست آینه آب ندارد
شبنم چه طراوت دهد این لاله ستان را
سیری جگر سوخته از آب ندارد
بیدار نگردد دل غافل به نصیحت
ازخار حذرپای گرانخواب ندارد
با جبهه وا کرده چه سازد غم عالم
ساغر خطر از زور می ناب ندارد
از خال نگردید فروغ رخ او کم
از داغ حذر لاله سیراب ندارد
چون موج رود آن که درین بحر سراسر
مسکین خبراز عقده گرداب ندارد
ماهی چو زند برلب خود مهرخموشی
اندیشه ز گیرایی قلاب ندارد
از نقش ونگارست دل حق طلبان پاک
دیوار حرم صورت محراب ندارد
همصحبتی ساده دلان صیقل روح است
بر در زن ازان خانه که مهتاب ندارد
گشته است زبس محو مسبب نظر او
صائب خبر از عالم اسباب ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رویی که تو داری گل سیراب ندارد
شیرینی لعلت شکر ناب ندارد
قدی که تو داری نبود سرو روان را
چون زلف تو چین سنبل پر تاب ندارد
در خواب توان دید خیال رخ خوبت
[...]
تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق
هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد
پهلوی من و تکیهٔ خاکستر گلخن
[...]
اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد
پروای غبار آینه آب ندارد
از فکر مکان جان مجرد بود آزاد
حاجت به صدف گوهر نایاب ندارد
درمان بود آن درد که اظهار توان کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.