گنجور

 
صائب تبریزی

سیری ز تپیدن دل بیتاب ندارد

آسودگی این قطره سیماب ندارد

بر صاف ضمیران سخن سخت گران نیست

پروای شکست آینه آب ندارد

شبنم چه طراوت دهد این لاله‌ستان را؟

سیری جگر سوخته از آب ندارد

بیدار نگردد دل غافل به نصیحت

از خار حذر پای گرانخواب ندارد

با جبههٔ واکرده چه سازد غم عالم؟

ساغر خطر از زور می ناب ندارد

از خال نگردید فروغ رخ او کم

از داغ حذر لالهٔ سیراب ندارد

چون موج رود آن که درین بحر سراسر

مسکین خبر از عقدهٔ گرداب ندارد

ماهی چو زند بر لب خود مهر خموشی

اندیشه ز گیرایی قلاب ندارد

از نقش و نگارست دل حق‌طلبان پاک

دیوار حرم صورت محراب ندارد

همصحبتی ساده‌دلان صیقل روح است

بر در زن ازان خانه که مهتاب ندارد

گشته است ز بس محو مسبب نظر او

صائب خبر از عالم اسباب ندارد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

رویی که تو داری گل سیراب ندارد

شیرینی لعلت شکر ناب ندارد

قدی که تو داری نبود سرو روان را

چون زلف تو چین سنبل پر تاب ندارد

در خواب توان دید خیال رخ خوبت

[...]

ناصر بخارایی

با پرتو رخسار تو مه تاب ندارد

با لطف بناگوش تو گل آب ندارد

شیرینی شهد تو ز شکر نتوان یافت

طعم لب شیرین تو عناب ندارد

آن پیر که در صومعه‌ها گوشه نشین است

[...]

وحشی بافقی

تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد

جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد

خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق

هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد

پهلوی من و تکیهٔ خاکستر گلخن

[...]

صائب تبریزی

اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد

پروای غبار آینه آب ندارد

از فکر مکان جان مجرد بود آزاد

حاجت به صدف گوهر نایاب ندارد

درمان بود آن درد که اظهار توان کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه