با پرتو رخسار تو مه تاب ندارد
با لطف بناگوش تو گل آب ندارد
شیرینی شهد تو ز شکر نتوان یافت
طعم لب شیرین تو عناب ندارد
آن پیر که در صومعهها گوشه نشین است
جز گوشهٔ ابروی تو محراب ندارد
وان رند که در میکدهها باده پرست است
جز بادهٔ لعل تو می ناب ندارد
در خواب مشو یک نفس ای دوست که شبهاست
تا دیدهٔ من از غم تو خواب ندارد
با غمزه بگو تا دل آشفته ما را
چون طرهٔ مشکین تو در تاب ندارد
درد دل ناصر همه از مردم چشمت
آبش بگذشت از سر و پایاب ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و جذابیت معشوقش اشاره کرده و میگوید که زیبایی او غیرقابل وصف است. او بیان میکند که مه، گل و شهد در برابر زیبایی معشوق چیزی نیستند و نمیتوانند با او مقایسه شوند. همچنین به این نکته اشاره دارد که باوجود اینکه عدهای در پی خوشیها و لذتها هستند، هیچ چیزی جز عشق و جذابیت معشوق نمیتواند ایشان را راضی کند. شاعر از درد و رنج ناشی از غم دوری معشوق شکایت کرده و از دوستش میخواهد در شب خوابش نبرد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که درد دلش تنها ناشی از چشم محبوبش است.
هوش مصنوعی: نوری که از چهره تو میتابد، باعث میشود ماه نتواند درخششی داشته باشد و لطف و زیبایی گوشهایت به گلها اجازه نمیدهد که آبی باشند.
هوش مصنوعی: شیرینی عسل تو را نمیتوان با شکر مقایسه کرد و طعم لبهای شیرین تو همچون طعم میوه عناب نیست.
هوش مصنوعی: آن شخص سالخوردهای که در صومعهها تنها نشسته است، جز ابروی تو هیچ مکان مقدس دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: آن مینوشی که در میکدهها عاشق باده است، جز شراب زیبا و گرانقیمت تو، هیچ نوشیدنی خالص و با ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: ای دوست، لحظهای هم در خواب نرو، چون شبهاست که چشمان من به خاطر غمت خواب ندارند.
هوش مصنوعی: با ناز و نازککاری سخنی بگو تا دل بیقرار ما نتواند مثل موهای سیاه و پرپشت تو تاب بیاورد و آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: دل ناصر پر از اندوه و غم است، ولی تو به راحتی از کنار این درد و رنج عبور کردی و هیچ توجهی به حال او نداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رویی که تو داری گل سیراب ندارد
شیرینی لعلت شکر ناب ندارد
قدی که تو داری نبود سرو روان را
چون زلف تو چین سنبل پر تاب ندارد
در خواب توان دید خیال رخ خوبت
[...]
تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق
هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد
پهلوی من و تکیهٔ خاکستر گلخن
[...]
اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد
پروای غبار آینه آب ندارد
از فکر مکان جان مجرد بود آزاد
حاجت به صدف گوهر نایاب ندارد
درمان بود آن درد که اظهار توان کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.