گنجور

 
صائب تبریزی

از ناله عندلیب به برگ ونوارسید

رهرو به کاروان ز صدای درا رسید

تیغ شهادت است دم روح بخش ما

هر کس به ما رسید به آب بقا رسید

بر کاغذ از سراسر اخگر نرفته است

از استخوانم آنچه به کام همارسید

باور که می کند که به معراج اهل فکر

پای به خواب رفته ما در حنا رسید

جزو ضعیف عالم خاکی است جسم ما

دردی به ما رسید به هر کس بلا رسید

ما را غلط به بار صنوبر کنند خلق

از بس که زخم تیغ حوادث به مارسید

چون می اگر چه تلخ جبین اوفتاده ایم

خوشوقت شد کسی که به سروقت ما رسید

از دفتر سعادت ما فرد باطلی است

منشور دولتی که به بال هما رسید

حاشا که کس ز دشمنی ما زیان کند

شد سبز خار تا به کف پای ما رسید

نسبت کمند جاذبه را می کشند به خویش

شبنم به آفتاب ز راه صفا رسید

درد طلب ز خضر مرا بی نیاز کرد

آسوده رهروی که به این رهنما رسید

بر آسمان رساند مرا بوریای فقر

این طفل نی سوار ببین تا کجا رسید

از دوستان فرامشی ای سنگدل بس است

کار گره ز زلف به بند قبارسید

صائب نداشتیم سروبرگ این غزل

این فیض از کلام ظهوری به ما رسید