گنجور

 
صائب تبریزی

نتوان ز عندلیب نسیمی به جان خرید

گلچین نهال شد که گل از باغبان خرید

پاینده باد سایه رطل گران رکاب

برگ مرا ز سیلی باد خزان خرید

کشتی شکسته ایم و به ساحل رسیده ایم

دانسته می توان گهر از ما گران خرید

در صحن کعبه قبله نما چون خرد کسی

گردون متاع یوسفیم را چنان خرید

آن جنس را که دوش به خواری فروختی

خواهی برای زینت روی دکان خرید

همت شهید ساقی ارزان فروش باد

می داد وعقل وهوش ز دردی کشان خرید

در طبع ما چو آب گهر نیست بستگی

گوهر به نرخ آب ز ما می توان خرید

گر صد زبان به شکر خموشی شوم رواست

خون من از تصرف تیغ زبان خرید

تشریف خاص پادشهان آدمیت است

نتوان قبول عامه به نقد روان خرید

زانها که طرح باغ فکندند در جهان

آن سربلند شد که نهال خزان خرید

در طبع هر که تازگیی بود چون گهر

گوهر ز کلک صائب شیرین زبان خرید