گنجور

 
صائب تبریزی

بی‌روی دل گره ز زبان وا نمی‌شود

طوطی ز پشت آینه گویا نمی‌شود

چندان که گرد محمل لیلی است در نظر

مجنون غبار خاطر صحرا نمی‌شود

زاهد چگونه از سر فردوس بگذرد

کودک حریف ذوق تماشا نمی‌شود

دیوانگی است چاره دل چون گرفته شد

این قفل از کلید دگر وا نمی‌شود

زنجیر کرد جذبه خاشاک برق را

افسون عجز ماست که گیرا نمی‌شود

دل صاف ساز، معنی باریک را ببین

ماه نو از غبار هویدا نمی‌شود

غافل مشو ز گوشه ابروی التفات

سی شب هلال عید هویدا نمی‌شود

داری اگر طمع که شوی پادشاه وقت

این بی‌گدایی در دل‌ها نمی‌شود

از زهدان خشک، رسایی طمع مدار

سیل ضعیف واصل دریا نمی‌شود

چون گوشه‌ای نگیرد از ابنای روزگار

صائب حریف مردم دنیا نمی‌شود

 
 
 
کلیم

بی‌باده دل ز سیر چمن وا نمی‌شود

گل جانشین سبزه مینا نمی‌شود

آن دیده نیست رخنه ویرانه تن است

چشمی که محو آن قد رعنا نمی‌شود

عاشق به نور عشق کند جلوه ظهور

[...]

صائب تبریزی

از خود گسسته، بار به دنیا نمی شود

مریم گران ز حمل مسیحا نمی شود

سیدای نسفی

بی گفتگوی رزق مهیا نمی شود

این قفل بی زبان طلب وا نمی شود

کی می رود ز پهلوی منعم گرسنه چشم

گرداب دور از لب دریا نمی شود

رنگینی قبا نکند پیر را جوان

[...]

عارف قزوینی

جور این قدر به یک تن تنها نمی‌شود

گویی اگر که می‌شود حاشا نمی‌شود

ظالم‌تر از طبیعت و مظلوم‌تر ز من

تا ختم آفرینش دنیا نمی‌شود

ای طبع من ز زشتی کردار روزگار

[...]

میرزاده عشقی

ز اظهار درد، درد مداوا نمی‌شود

شیرین دهان به گفتن حلوا نمی‌شود

درمان نما، نه درد که با پا زمین زدن

این بستری ز بستر خود پا نمی‌شود

می‌دانم ار که سر خط آزادگی ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه