گنجور

 
صائب تبریزی

از آه دل سرآمد ارباب غم شود

میدان از آن کس است که صاحب علم شود

هر سر سزای افسر بخت سیاه نیست

این تاج از سری است که شق چون قلم شود

این جسم چون سفال که سنگ است ازو دریغ

گر پروری به خون جگر، جام جم شود

در گوش چرخ حلقه مردانگی شود

از بار درد قامت هر کس که خم شود

آشفتگی به هر که رسد جای غیرت است

داغم ز خامه ای که پریشان رقم شود

در موج خیز حادثه دیوانه ترا

هر سنگ لنگری است که ثابت قدم شود

زنهار در کشاکش دوران صبور باش

کز شکوه تو تیغ حوادث دو دم شود

دریا به سوز سینه عاشق چه می کند

از شبنمی چه آتش خورشید کم شود

ساید کلاه گوشه قدرش به آسمان

چون ابر هر که آب ز شرم کرم شود

فریاد عندلیب چه بیدادها کند

بر خاطری که سایه گل کوه غم شود

چندین هزار درد طلب غنچه گشته اند

تا زین میان دل که سزاوار غم شود

صائب روا مدار که بیت الحرام دل

از فکر های بیهده بیت الصنم شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فلکی شروانی

بستان کنون ز حسن به عالم علم شود

و آن زشتی زمانه به ناکام کم شود

ابر دژم در آید و در بارد از بهار

روی زمین ز یمن یمینش چو یم شود

طبع زمانه خرم و خندان و تازه روی

[...]

سید حسن غزنوی

ای تاج دین سزد که حریمت حرم شود

دشمن چو شد مسخر تو دوست هم شود

جان خوش شود چو نور پذیرد ز رأی تو

گل بشکفد چو هم نفس صبحدم شود

هردون که بر خلاف تو گیرد قلم به دست

[...]

میلی

امّا ز گوهری که به دُرج عدم شود

از بحر، غیر قطرهٔ آبی چه کم شود

بسیار باشد اینکه فزاید هوای باغ

نخلی اگر بریده به تیغ ستم شود

در باغ، سرفراز ز آزادگی‌ست سرو

[...]

عرفی

معلوم کز ترشح اشکی چه کم شود

آن آتشی که از دل جیحون علم شود

گر غم شود هلاک، شهیدان عشق را

در روضه بحث بر سر میراث غم شود

داند غبار دردم و آسوده خواندم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه