گنجور

 
صائب تبریزی

متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را

که خون عاشقان باشد شفق این صبح روشن را

مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی

که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را

نهادی چون قدم در راه از دلبستگی بگذر

که می گردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را

بیفشان دانه احسان، ز برق فتنه ایمن شو

که جز نقش پی موران حصاری نیست خرمن را

به زور عشق ازین زندان ظلمانی توان رستن

که جز رستم برون می آورد از چاه بیژن را؟

نمی گردد حریف نفس سرکش عقل دریا دل

چگونه زیر دست خویش سازد آب، روغن را؟

مکن از دور گردون شکوه، ای جویای آزادی

گشایش نیست بی سرگشتگی سنگ فلاخن را

به دشمن می گریزم از نفاق دوستان صائب

که خار پا گوارا کرد بر من زخم سوزن را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

گزیری از علایق نیست زیر چرخ یک تن را

رهایی نیست زین خار شلایین هیچ دامن را

جنون دوری از عقل گرانجان کرد آزادم

که می گردد دل از سرگشتگی خالی فلاخن را

به پایان زود می آید، بود شمعی که روشنتر

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را

غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را

ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند

جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را

گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم

[...]

جویای تبریزی

زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را

به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را

چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو

تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را

چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه