گنجور

 
صائب تبریزی

مشکل دل رمیده هوای وطن کند

شبنم چنان نرفت که یاد چمن کند

آنها که دید یوسف از اخوان سنگدل

خونش به گردن است که یاد وطن کند

دل می کند به سینه ما بیدلان رجوع

گر نافه بازگشت به ناف ختن کند

دلهای جمع را کند آشفته یاد من

رازی نمی شوم که کسی یاد من کند

بی پرده نقش صورت شیرین نگاشته است

تا انتقام عشق چه با کوهکن کند

بسیار رو مده دل عشاق را مباد

زلف تورا گرانی دل بی شکن کند

بال ملک چو برگ خزان دیده ریخته است

پروانه را که یاد در آن انجمن کند

صائب مرا ز درد سخن خورد وخواب نیست

کو عیسیی که چاره درد سخن کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نسیمی

تشبیه رویت آن که به گل یاسمن کند

چشم از رخت بگو به گل و یاسمن کند

باد از وصال قد تو محروم و بی نصیب

آن دل که میل طوبی و سرو چمن کند

باشد قبول، طاعت بی نفع بت پرست

[...]

میلی

کو بخت آنکه یار شکایت ز من کند

چندان‌که مدعی نتواند سخن کند

گردد هزار تازه گرفتار، ناامید

گر شکوه‌ای دلم ز تو پیمان‌شکن کند

گر بیم سرگرانی او نیست غیر را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه