محبوس آسمان چه پروبال واکند
در زیر سنگ سبزه چه نشو ونما کند
از بس درشت می رود این توسن فلک
وقت است بند بند من از هم جدا کند
انجام کار ما و غم یار روشن است
یک شمع بی زبان چه به چندین صبا کند
سر رشته حیات چو از دست رفت رفت
زلف ترا ز دست کسی چون رها کند
نسبت به مد شکوه ما زلف نارساست
عمر خضر به شکوه ما کی وفا کند
باد خزان که خار به چشمش شکسته باد
فرصت نداد غنچه ما چشم واکند
زودآ که در قلمرو شهرت علم شود
هرکس سخن به طرز تو صائب اداکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
با خلق هر کرم که کند هم خدا کند
باشد که ناگهی نگهی هم بما کند
عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا
تا ساقی من آن بت حوری لقا کند
زهره ست و ماه باده و رویش به روشنی
زان هر دو نور مجلس ما پر ضیا کند
آری چو ماه و زهره به یک جا قران کنند
[...]
هرچ از وفا به جای من آن بیوفا کند
آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند
با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست
یارب چه کارها کند او گر وفا کند
آزادگان روی زمینش رهی شوند
[...]
چون مرد ترسد از حدئی کاوفتد و را
بهر وضو ز مسجد خود را جدا کند
بر قول بوحنیفه و شیبانی آن زمان
باید که آن نماز شده ز ابتدا کند
زیرا که نزد این دوامامش مجال نیست
[...]
با خلق هر کرم که کند چون خدا کند
باشد که ناگهان نظری سوی ما کند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.