گنجور

 
صائب تبریزی

محبوس آسمان چه پروبال واکند

در زیر سنگ سبزه چه نشو ونما کند

از بس درشت می رود این توسن فلک

وقت است بند بند من از هم جدا کند

انجام کار ما و غم یار روشن است

یک شمع بی زبان چه به چندین صبا کند

سر رشته حیات چو از دست رفت رفت

زلف ترا ز دست کسی چون رها کند

نسبت به مد شکوه ما زلف نارساست

عمر خضر به شکوه ما کی وفا کند

باد خزان که خار به چشمش شکسته باد

فرصت نداد غنچه ما چشم واکند

زودآ که در قلمرو شهرت علم شود

هرکس سخن به طرز تو صائب اداکند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

با خلق هر کرم که کند هم خدا کند

باشد که ناگهی نگهی هم به ما کند

مسعود سعد سلمان

عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا

تا ساقی من آن بت حوری لقا کند

زهره ست و ماه باده و رویش به روشنی

زان هر دو نور مجلس ما پر ضیا کند

آری چو ماه و زهره به یک جا قران کنند

[...]

انوری

هرچ از وفا به جای من آن بی‌وفا کند

آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند

با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست

یارب چه کارها کند او گر وفا کند

آزادگان روی زمینش رهی شوند

[...]

حمیدالدین بلخی

چون مرد ترسد از حدئی کاوفتد و را

بهر وضو ز مسجد خود را جدا کند

بر قول بوحنیفه و شیبانی آن زمان

باید که آن نماز شده ز ابتدا کند

زیرا که نزد این دوامامش مجال نیست

[...]

عبید زاکانی

با خلق هر کرم که کند چون خدا کند

باشد که ناگهان نظری سوی ما کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه