گنجور

 
صائب تبریزی

خط ترا که دید که زیر و زبر نشد

این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد

دل آب ساختم به امید گهر شدن

دل شد زدست وقطره آبم گهر نشد

چندان که سوختم نفس خویش را چو صبح

یک ره شکوفه ام به ثمر بارور نشد

محرومیم نتیجه نقصان شوق نیست

ره دور بود کوتهی از بال وپر نشد

جز من که نیست خانه من قابل نزول

روی ترا که دید که از خود بدر نشد

بی طالعی نگر که پریزاد تیر او

از دل چنان گذشت که دل را خبر نشد

شاخی است بی ثمر که سزای شکستن است

دستی که در میان نگاری کمر نشد

تسخیر آفتاب جهانتاب میکند

چون آسمان دلی که ملول از سفر نشد

هر کس به صدق در ره توحید زد قدم

از ره برون نرفت اگر راهبر نشد

چون نی کسی بست کمر در طریق عشق

کام از نوا گرفت اگر پر شکر نشد

دروادیی که سبزه او خضر رهنماست

گردی ز نارسایی ما جلوه گر نشد

گردید استخوان چو هما گرچه رزق ما

از مغز ما غرور سعادت به در نشد

از اعتبار طوطی گویا به حیرتم

چون هیچ کس زراه سخن معتبر نشد

چندان که سیل حادثه اش خاک مال داد

صائب زکوی یار به جای دکر نشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

یک واقعه نماند که بر من به سر نشد

یک قاعده نماند که زیر و زبر نشد

گفتم درین جوانی چون نیست پایدار

دستی به کام دل بزنم هم به سر نشد

یا دولتست یا هنر از دو یکی‌ست زانک

[...]

ناصر بخارایی

هر کس که پیش تیر ملامت سپر نشد

هرگز میان حلقهٔ عشاق سر نشد

ذوق جفا و لذت پیکان غم نیافت

هر دل که زخم تیر بلا را سپر نشد

هر کو غمی ندید و فراقی نیازمود

[...]

نظیری نیشابوری

ذوقی ز می نزاد که صد شور و شر نشد

بی باکی از مذاق خم می بدر نشد

این رسم های تازه ز حرمان عهد ماست

عنقا به روزگار کسی نامه بر نشد

باز این چه آفتست درخت امید را

[...]

کلیم

چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد

قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد

گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او

رفع ملال خاطر ما از هنر نشد

درمان روزگار چه دردیست جانگداز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه