گنجور

 
نظیری نیشابوری

ذوقی ز می نزاد که صد شور و شر نشد

بی باکی از مذاق خم می بدر نشد

این رسم های تازه ز حرمان عهد ماست

عنقا به روزگار کسی نامه بر نشد

باز این چه آفتست درخت امید را

امسال هم شکوفه فشاند و ثمر نشد

بیهوده بر گذرگه آفت نشسته ام

شد کاروان و مرد رهی جلوه گر نشد

رسوا منم و گرنه تو صد بار در دلم

رفتی و آمدی که کسی را خبر نشد

دستار مار گنج گره در گلو شود

خم را که خشت میکده یی تاج سر نشد

شب زنده دار باش که تا پیر بت تراش

بیدار بود، بتکده زیر و زبر نشد

در صدر چون حضور نبود آستان گزید

هرگز گدای کوی مغان معتبر نشد

بس نغمه ها به گوش «نظیری » هوس کشید

در از درون ببست و به بیرون در نشد