گنجور

 
ناصر بخارایی

هر کس که پیش تیر ملامت سپر نشد

هرگز میان حلقهٔ عشاق سر نشد

ذوق جفا و لذت پیکان غم نیافت

هر دل که زخم تیر بلا را سپر نشد

هر کو غمی ندید و فراقی نیازمود

نزد مقربان بلا معتبر نشد

صد روز را شب آمد و صد شام را سحر

یارب چه شد که این شب ما را سحر نشد

پیکی نبُرد نامه و بادی خبر نداد

او را به هیچ حال ز حالم خبر نشد

مرغی نمی‌پرد که برد سوی گل پیام

کان بلبل اسیر تو را بال و پر نشد

با ما دو دل مباش که ما با تو یک دلیم

تو دل دگر مکن که دل ما دگر نشد

زان دردسر کشم که شوم بر در تو خاک

ای خاک بر سری که ورا دردسر نشد

ای پندگو ملامت ناصر چه می‌کنی

مجنون به حال خویش به پند پدر نشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

یک واقعه نماند که بر من به سر نشد

یک قاعده نماند که زیر و زبر نشد

گفتم درین جوانی چون نیست پایدار

دستی به کام دل بزنم هم به سر نشد

یا دولتست یا هنر از دو یکی‌ست زانک

[...]

نظیری نیشابوری

ذوقی ز می نزاد که صد شور و شر نشد

بی باکی از مذاق خم می بدر نشد

این رسم های تازه ز حرمان عهد ماست

عنقا به روزگار کسی نامه بر نشد

باز این چه آفتست درخت امید را

[...]

کلیم

چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد

قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد

گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او

رفع ملال خاطر ما از هنر نشد

درمان روزگار چه دردیست جانگداز

[...]

صائب تبریزی

خط ترا که دید که زیر و زبر نشد

این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد

دل آب ساختم به امید گهر شدن

دل شد زدست وقطره آبم گهر نشد

چندان که سوختم نفس خویش را چو صبح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه