گنجور

 
صائب تبریزی

هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد

هر تشنه‌لب به چشمه حیوان نمی‌رسد

آه من است در دل شب‌های انتظار

طومار شکوه‌ای که به پایان نمی‌رسد

عاشق کجا و بوسه آن لعل آبدار

آب گهر به خار مغیلان نمی‌رسد

از جوش عاشقان نشود تنگ خلق عشق

تنگی ز کاروان به بیابان نمی‌رسد

کارم به مرگ نخواهد گذاشت عشق

این کشتی شکسته به طوفان نمی‌رسد

در کشوری که پاره دل خرج می‌شود

انگشتری به داد سلیمان نمی‌رسد

وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار

دایم نسیم مصر به کنعان نمی‌رسد

کوتاهی از من است نه از سرو ناز من

دست ز کار رفته به دامان نمی‌رسد

هرچند صبح عید ز دل زنگ می‌برد

صائب به فیض چاک گریبان نمی‌رسد