روی تو صبر از دل بیتاب میبرد
آیینه اختیار ز سیماب میبرد
این حیرتی که در دل و در دیده من است
بسیار تشنهام ز لب آب میبرد
می دست خالی از سر بیمغز من گذشت
از کلبه فقیر چه سیلاب میبرد
دیوانگان ز تهمت مستی مسلمند
آن را که عقل هست می ناب میبرد
از روزگار هرکه به گردون برد پناه
از سادگی سفینه به گرداب میبرد
یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر
در رهگذار سیل که را خواب میبرد
زاهد کجا و گوشهٔ رندانه از کجا
این شمع کشته را که به محراب میبرد
در زیر تیغ خواب نمیکردم از غرور
اکنون مرا به سایه گل خواب میبرد
باشد عیار بیجگریها به قدر فلس
ماهی ز موج وحشت قلاب میبرد
صائب چو لاله هرکه جگر را نباخته است
فیض شراب لعل ز خوناب میبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و مضطرب شاعر میپردازد. شاعر از شوق و آرزوهای خود سخن میگوید و به شیرینی و تلخی زندگی اشاره میکند. او از عشق و زیبایی معشوق میگوید که همواره او را تحت تاثیر قرار میدهد و او را از خود بیخود میکند. در عین حال، شاعر به دشواریهای زندگی و ضعفهای انسانی نیز اشاره میکند و میگوید که در این مسیر، عمری بیقرار و سرگردان دارد. به طور کلی، شعر تصویرگر سفر عاطفی و تحولی است که در آن عشق و زندگی با تمام چالشها و لذتهایش به هم پیوند میخورد.
هوش مصنوعی: چهره تو صبر را از دل بیقرار من میگیرد و درخشش تو مانند آینه، اختیار مرا همچون جیوه سلب میکند.
این احساس شگفتی و سردرگمی که در وجود من هست، من را مثل یک تشنه از کنار آب گذر میدهد.
شراب، از سرِ بیمغز و تو خالی من، دست خالی گذشت. سیل از کلبهٔ فقیر چه چیزی خواهد برد؟
هوش مصنوعی: دیوانهها به خاطر اتهاماتی که به آنها زده میشود، به وضوح مست هستند و کسانی که عقلشان سر جایش است، در واقع مشغول نوشیدن شراب ناب هستند.
هرکسی که از گذر ایام به آسمان پناه ببرد، از سادگی کشتیاش را به سمت گرداب برده است.
من یک جا از شتاب و گذر عمر آرامش ندارم. در گذر سیل چه کسی خوابش خواهد برد و آسوده خاطر خواهد بود؟
زاهد از گوشهٔ رندانه بسیار بسیار دور است. این شمع خاموش را هیچکسی به محراب نخواهد برد.
در گذشته در شرایط سخت هم از غرور به خواب نمیرفتم. حالا ولی در آسانترینِ وضعیتها هم خواب من را میبرد.
سنجهٔ بیجگریها و ترسیدنها به میزان پولکهاست! ماهی از وحشت موج رنج قلاب را به جان میخرد.
صائب، هرکسی که مثل لاله جگرش را از دست نداده، با خون دلی که میخورد، لذت شراب سرخرنگی را خواهد برد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشمت به خواب چشم مرا خواب میبرد
زلفت به تاب جان مرا تاب میبرد
من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق
چندان همی بود که مرا آب میبرد
سودای ابروی تو مغان راز مصطبه
[...]
ما را شب فراق کجا خواب میبرد
صد خواب را ز گریه ما آب میبرد
داروی جان ما ز لبش ساز گو طبیب
زحمت چرا به شربت عناب میبرد
مخمور عشق را به جز آن لب علاج نیست
[...]
عاشق ز رفتن دل بیتاب میبرد
فیضی که خاک از آمدن آب میبرد
در سینههای صاف نگیرد قرار دل
آیینه اختیار ز سیماب میبرد
در چشم داغ دیده کشد سرمه از نمک
[...]
چشم مرا به شوق رخت خواب می برد
دام از پی گرفتن مهتاب می برد
کو صبر تا به خواب ببینم رخ ترا
صد خواب را ز گریه من آب می برد
دست از قدح مدار چو اندوهگین شدی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.