گنجور

 
صائب تبریزی

به هر چمن قد موزون او خرام کند

ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند

نوشته نام مرا بر کنار نامه غیر

کس این توجه بیجای را چه نام کند

خط سیاه دل از تیغ رو نگرداند

بگو به غمزه که شمشیر در نیام کند

غزال قابل اقبال نیست مجنون را

مگر به یاد سگ لیلی احترام کند

نگین پیاده نماند به جوهری چو رسید

سخن شناس سخن را بلند نام کند

غرور او ندهد در نماز تن به سلام

مگر ز جانب او دیگری سلام کند

چو شمع در دل هرکس که سوز عشقی هست

به گریه زندگی خویش را تمام کند

چه طرف بندد از ایام عمر تیره دلی

که روز روشن خودشب ز فکر شام کند

هلاک جیفه دنیا نفسهای خسیس

حلال خوار چه اندیشه از حرام کند

چو هست فعل بدو نیک را جزا لازم

چه لازم است کسی فکر انتقام کند

حریص را نگرانی شود ز یاد از مرگ

که خاک سرمه بینش به چشم دام کند

ز موج حادثه سردر کنار حورنهد

اگر خاک کسی به مقام رضا مقام کند

اگر چو تیر قلم پر برآوردصائب

عجب که نامه شوق مرا تمام کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند

امور ملک مثال تو با نظام کند

زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او

حیات حاسد تو تیره تر زشام کند

عنایت فلکی نزد تو مقیم شود

[...]

میلی

چو همرهی به من آن سرو خوشخرام کند

ز بیم طعنه، به هرکس رسد سلام کند!

خیال وصل تو در خاطر است خلقی را

کسی ملاحظه خاطر کدام کند؟

ز دیدن تو دلم یافت لذّتی که فلک

[...]

کلیم

اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند

به گوش حلقه‌ام از حلقه‌های دام کند

چه بخت بی اثرست این که جزو ناری من

دمیکه شعله کشد کار پخته خام کند

چرا نگرید بلبل که بیوفائی دهر

[...]

صائب تبریزی

نقاب چهره چو آن زلف مشکفام کند

صباح آینه را تیره تر ز شام کند

مرا ز دام رهاکن که آن شکسته پرم

که کار ناخنه بالم به چشم دام کند

ز بال فاخته سرو تو سایبان دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه