گنجور

 
کلیم

اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند

به گوش حلقه‌ام از حلقه‌های دام کند

چه بخت بی اثرست این که جزو ناری من

دمیکه شعله کشد کار پخته خام کند

چرا نگرید بلبل که بیوفائی دهر

امان نداد که گل خنده را تمام کند

باسم و رسم چه مردانه پشت پا زده ام

نگین بدستم پهلو تهی ز نام کند

هر آنکه سر ز گریبان چو نال برون کرد

بطاق ابروی شمشیر او سلام کند

اگر جدا ز تو می را حلال می دانم

خدا بتیغ تو خون مرا حرام کند

ندیده ایم بجز جان مانده بر لب خویش

مسافریکه در اول قدم مقام کند

خوش آنکه نام تو موزون نهد بنسبت شعر

کلیم شاه جهان ترا غلام کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند

امور ملک مثال تو با نظام کند

زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او

حیات حاسد تو تیره تر زشام کند

عنایت فلکی نزد تو مقیم شود

[...]

میلی

چو همرهی به من آن سرو خوشخرام کند

ز بیم طعنه، به هرکس رسد سلام کند!

خیال وصل تو در خاطر است خلقی را

کسی ملاحظه خاطر کدام کند؟

ز دیدن تو دلم یافت لذّتی که فلک

[...]

صائب تبریزی

به هر چمن قد موزون او خرام کند

ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند

نوشته نام مرا بر کنار نامه غیر

کس این توجه بیجای را چه نام کند

خط سیاه دل از تیغ رو نگرداند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه