صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳۴

به هر چمن قد موزون او خرام کند

ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند

نوشته نام مرا بر کنار نامه غیر

کس این توجه بیجای را چه نام کند

خط سیاه دل از تیغ رو نگرداند

بگو به غمزه که شمشیر در نیام کند

غزال قابل اقبال نیست مجنون را

مگر به یاد سگ لیلی احترام کند

نگین پیاده نماند به جوهری چو رسید

سخن شناس سخن را بلند نام کند

غرور او ندهد در نماز تن به سلام

مگر ز جانب او دیگری سلام کند

چو شمع در دل هرکس که سوز عشقی هست

به گریه زندگی خویش را تمام کند

چه طرف بندد از ایام عمر تیره دلی

که روز روشن خودشب ز فکر شام کند

هلاک جیفه دنیا نفسهای خسیس

حلال خوار چه اندیشه از حرام کند

چو هست فعل بدو نیک را جزا لازم

چه لازم است کسی فکر انتقام کند

حریص را نگرانی شود ز یاد از مرگ

که خاک سرمه بینش به چشم دام کند

ز موج حادثه سردر کنار حورنهد

اگر خاک کسی به مقام رضا مقام کند

اگر چو تیر قلم پر برآوردصائب

عجب که نامه شوق مرا تمام کند