گنجور

 
صائب تبریزی

نقاب چهره چو آن زلف مشکفام کند

صباح آینه را تیره تر ز شام کند

مرا ز دام رهاکن که آن شکسته پرم

که کار ناخنه بالم به چشم دام کند

ز بال فاخته سرو تو سایبان دارد

به هر طرف که چو آب روان خرام کند

امیدوار چنانم که عشق زخم مرا

رفو به رشته آن زلف مشکفام کند

بلند بخت حریفی که همچو شیشه می

سر اطاعت خود وقف خط جام کند

چو شانه گر دل صد چاک صد زبان گردد

به زلف او نتواند سخن تمام کند

توان به شب رخ راز نهان در او دیدن

جلای آینه خاطری که جام کند

فسون غیر زبان تواضعش بسته است

مگر به گوشه ابروبه من سلام کند

فتاده ام به زبانها چوشعر عام پسند

سزای آن که چو عنقا تلاش نام کند

تن چو سیم ازان چاک پیرهن منما

مباد بوالهوسی آرزوی خام کند

به خوان عفو نه آن شکرین مذاقم من

که تلخ کام مرا زهر انتقام کند

سترد نام مرا صائب از صحیفه دل

خدای را کسی این ظلم را چه نام کند

تلاش نام کند هر که در این جهان صائب

سخن ز مدح ظفرخان نیکنام کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند

امور ملک مثال تو با نظام کند

زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او

حیات حاسد تو تیره تر زشام کند

عنایت فلکی نزد تو مقیم شود

[...]

میلی

چو همرهی به من آن سرو خوشخرام کند

ز بیم طعنه، به هرکس رسد سلام کند!

خیال وصل تو در خاطر است خلقی را

کسی ملاحظه خاطر کدام کند؟

ز دیدن تو دلم یافت لذّتی که فلک

[...]

کلیم

اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند

به گوش حلقه‌ام از حلقه‌های دام کند

چه بخت بی اثرست این که جزو ناری من

دمیکه شعله کشد کار پخته خام کند

چرا نگرید بلبل که بیوفائی دهر

[...]

صائب تبریزی

به هر چمن قد موزون او خرام کند

ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند

نوشته نام مرا بر کنار نامه غیر

کس این توجه بیجای را چه نام کند

خط سیاه دل از تیغ رو نگرداند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه