گنجور

 
صائب تبریزی

اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند

مرا ز هر دو جهان کیست بی نیاز کند

میان نازک او را نگاه موی شکاف

مگر به پیچ وخم از زلف امتیازکند

فغان که چشم بد آفتاب کم فرصت

امان نداد به شبنم که چشم باز کند

حیا مدار توقع ز آتشین رویی

که همچو شمع زبان در دهان گاز کند

چه فتنه ها کند آن چشم شوخ در مستی

که کار رطل گران وقت خواب ناز کند

گهر به رشته بینش ز هر نگاه کشد

به عبرت آن که درین پرده چشم باز کند

جبین گشاده به سایل کسی که برنخورد

به روی دولت ناخوانده در فراز کند

بغیر مهر خموشی که می فزاید عمر

که دیده است گره رشته را دراز کند

نشد گشایشی از زلف و خط مگر صائب

تمام کار من آن چشم نیم باز کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند

بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند

مرا مکش، که نیاز منت بکار آید

چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟

مرا به دست سر زلف خویش باز مده

[...]

خیالی بخارایی

کسی که نسبت قدّت به سرو ناز کند

چگونه باز به روی تو دیده باز کند

چه جای سرو که شمشاد باغ جنّت را

نمی رسد که به قدّ تو پا دراز کند

مپوش دیده ز رویم که بخت برگردد

[...]

جامی

تو تنگ چشمی آن شوخ بین چو ناز کند

که چشم سوی محبان به صرفه باز کند

چو التماس نگاهی کنم بپوشد چشم

چو آن بخیل که در بر گدا فراز کند

کند ز زود شدن روز وصل را کوتاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه