دهان تنگ تو هر خردهدان نمیداند
که غیب را به جز از غیبدان نمیداند
اگرچه گام نخستین گذشتم از دو جهان
هنوز شوق مرا خوش عنان نمیداند
کسی که نیست تُنُکمایه از شعور و خرد
به هر بها که بود می گران نمیداند
نفس گداخته خود را به گلستان برسان
که ایستادگی این کاروان نمیداند
ملایمت سپر انقلاب دوران است
که نخل موم بهار و خزان نمیداند
به نام بلبل من گرچه باغ شد مشهور
هنوز نام مرا باغبان نمیداند
به داغ عشق بسوز و بساز چون مردان
که آفتاب قیامت امان نمیداند
خوشند اهل سعادت به سختی از دنیا
هما ز مایده جز استخوان نمیداند
عجب که برخورد از روزگار پیری هم
چنین که قدر جوانی جوان نمیداند
ز پوست راه به مغز ندیده نتوان برد
طبیب حال دل ناتوان نمیداند
نشد به رخنه دل هرکه آشنا صائب
ره برون شد ازین خاکدان نمیداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم به ملک قناعت نشان نمیداند
فغان که این سگ نفس استخوان نمیداند
شتاب عمر دلم را به شکوه آورده
جرس به جز گله کاروان نمیداند
یکیست انجمن و خلوتم ز شور جنون
[...]
به غیر کار جفا آسمان نمیداند
خموش باش که گردون زبان نمیداند
به تنگنای جهانم ملال و عیش یکیست
که مرغ بیضه بهار و خزان نمیداند
ز لطف نیست مرا گر گذاشتهست به باغ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.