دلم به ملک قناعت نشان نمیداند
فغان که این سگ نفس استخوان نمیداند
شتاب عمر دلم را به شکوه آورده
جرس به جز گله کاروان نمیداند
یکیست انجمن و خلوتم ز شور جنون
که گردباد کنار و میان نمیداند
به سان شعله زبانم به عجز راه نبرد
لبم چو جام لبالب فغان نمیداند
چه برگ شادی ازین روزگار میخواهی
که رسم خنده گل زعفران نمیداند
سری که قطع تعلق نکرد از تن خویش
طریق سجدهٔ آن آستان نمیداند
هوای زلف تو دارد دلم چو آن مفلس
که غیر هند به عالم مکان نمیداند
حریف باخته بیصرفه باز میباشد
ز هرکه دل ببری قدر جان نمیداند
خدنگ ناله ما همچو شعله شمعست
مسافرست و ز مقصد نشان نمیداند
به عرض حال دل آن چشم مست وانرسد
ز تُرک نیست عجب گر زبان نمیداند
درین زمانه ز هم حُسن و عشق بیخبرند
چمن گر آب خورد باغبان نمیداند
کلیم ناله من سر به راه نه فلکست
ولی ز دل ره کام و زبان نمیداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر دلتنگی و نارضایتی عمیق شاعر از زندگی و جهان اطرافش است. او احساس میکند که دلش هرگز قانع نمیشود و با اشاره به نفس و گذر زمان، از بیثمری و بیمعنایی زندگی میگوید. شاعر در تنهایی خود از شور و شوق عشق و جنون سخن میگوید و از عدم آگاهی دیگران نسبت به درد و رنجش شکایت میکند. او به عشق و زیباییهای آن اشاره دارد و فقدان آنها را در زمانهی کنونی احساس میکند. در نهایت، شاعری که در شعلههای عواطفش گرفتار است، به ناتوانی در ابراز احساساتش اشاره میکند و میگوید دیگران از عواطف او بیخبرند.
هوش مصنوعی: دل من به چیزهای کوچک و مادی قانع نیست. آه، که این نفس مانند یک سگی است که فقط به دنبال تکهای استخوان میگردد و بیشتر از آن را درک نمیکند.
هوش مصنوعی: عمر من به سرعت در حال گذر است و دل من در سرآوازی، جز اینکه از وضع خود گلایه کند، چیز دیگری نمیداند.
هوش مصنوعی: در اینجا، speaker حس میکند که در میان شلوغی و تنهاییاش، به نوعی جنون دچار شده است. به طوری که همانند یک گردباد، احساسات و افکارش در هم میپیچند و از هم تفکیکناپذیرند. این احساس عجیب و غریب، موجب میشود که او نتواند تفاوتی بین اطرافش و درونش قائل شود.
هوش مصنوعی: زبانم مانند شعلهای سوزان است، اما نمیتوانم به خوبی سخن بگویم. لبانم از شدت احساس پر شدهاند و فریادهایم را نمیتوانند منتقل کنند.
هوش مصنوعی: چه شادیای میتوانی از این دنیا بخواهی وقتی حتی گل زعفران هم نمیداند که چطور بخندد؟
هوش مصنوعی: سری که از بدن خود جدا نشده، راه سجده کردن در آن آستان را نمیداند.
هوش مصنوعی: دل من مانند آن بیچارهایی است که جز هند، هیچ چیز دیگری در دنیا نمیشناسد و تنها به یاد زلف توست.
هوش مصنوعی: شخصی که در رقابت شکست خورده است، بیفایده میشود و هیچکس قدر دل شکستگی او را نمیداند و نمیتواند ارزش آن را درک کند.
هوش مصنوعی: نالههای ما به مانند شعلههای شمع است، در حالیکه این نالهها مانند مسافری هستند که به مقصد خود آگاه نیست و نمیداند به کجا میرود.
هوش مصنوعی: دل تپنده و عاشق آن چشم زیبا، نمیتواند از محبوب خود شکایت کند و چه عجیب است اگر زبانش به بیان این احساسات ناتوان باشد.
هوش مصنوعی: در این روزگار، زیبایی و عشق از یکدیگر بیخبرند؛ حتی اگر باغبان به چمن آب بدهد، نمیداند که چه اتفاقی در حال وقوع است.
هوش مصنوعی: من با دلbroken و زخمهای عاطفیام فریاد میزنم، اما این آسمان نیست که صدای مرا میشنود؛ زیرا تنها قلب من از حقیقت درد و خواستههای من آگاه است و زبانم نمیتواند به بیان آنها بپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دهان تنگ تو هر خردهدان نمیداند
که غیب را به جز از غیبدان نمیداند
اگرچه گام نخستین گذشتم از دو جهان
هنوز شوق مرا خوش عنان نمیداند
کسی که نیست تُنُکمایه از شعور و خرد
[...]
به غیر کار جفا آسمان نمیداند
خموش باش که گردون زبان نمیداند
به تنگنای جهانم ملال و عیش یکیست
که مرغ بیضه بهار و خزان نمیداند
ز لطف نیست مرا گر گذاشتهست به باغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.