دلم به ملک قناعت نشان نمیداند
فغان که این سگ نفس استخوان نمیداند
شتاب عمر دلم را به شکوه آورده
جرس به جز گله کاروان نمیداند
یکیست انجمن و خلوتم ز شور جنون
که گردباد کنار و میان نمیداند
به سان شعله زبانم به عجز راه نبرد
لبم چو جام لبالب فغان نمیداند
چه برگ شادی ازین روزگار میخواهی
که رسم خنده گل زعفران نمیداند
سری که قطع تعلق نکرد از تن خویش
طریق سجدهٔ آن آستان نمیداند
هوای زلف تو دارد دلم چو آن مفلس
که غیر هند به عالم مکان نمیداند
حریف باخته بیصرفه باز میباشد
ز هرکه دل ببری قدر جان نمیداند
خدنگ ناله ما همچو شعله شمعست
مسافرست و ز مقصد نشان نمیداند
به عرض حال دل آن چشم مست وانرسد
ز تُرک نیست عجب گر زبان نمیداند
درین زمانه ز هم حُسن و عشق بیخبرند
چمن گر آب خورد باغبان نمیداند
کلیم ناله من سر به راه نه فلکست
ولی ز دل ره کام و زبان نمیداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دهان تنگ تو هر خردهدان نمیداند
که غیب را به جز از غیبدان نمیداند
اگرچه گام نخستین گذشتم از دو جهان
هنوز شوق مرا خوش عنان نمیداند
کسی که نیست تُنُکمایه از شعور و خرد
[...]
به غیر کار جفا آسمان نمیداند
خموش باش که گردون زبان نمیداند
به تنگنای جهانم ملال و عیش یکیست
که مرغ بیضه بهار و خزان نمیداند
ز لطف نیست مرا گر گذاشتهست به باغ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.