گنجور

 
صائب تبریزی

به زلف عنبرین روبند خوبان جلوه گاهش را

به نوبت پاس می دارند گلها خار راهش را

ز دست کوته مشاطه این جرأت نمی آید

مگر گردون ز پستی بشکند طرف کلاهش را

به این شوکت ندارد یاد، گردون صاحب اقبالی

نمی پاشد ز هم باد صبا گرد سپاهش را

کند از دورباش ناز او پهلو تهی گردون

چه حد دارد که در آغوش گیرد هاله ماهش را؟

ز شوخی گرچه می‌ماند به آهو چشم پر کارش

شکوه پنجه شیرست مژگان سیاهش را

ز دست انداز او گردد نگارین، پای سیمینش

نپیچد بر کمر در جلوه، گر زلف سیاهش را

به سیر کوچه باغ خلد اگر اقبال فرماید

عبیر پیرهن سازند حوران خاک راهش را

عزیز مصر تا کنعان گریبان چاک می آمد

اگر می داشت یوسف در نکویی دستگاهش را

ز فکر قامت رعنای او دل حسرتی دارد

که چون طول امل پایان نباشد مد آهش را

ازان غارتگر ایمان و دل، رویی که من دیدم

عجب دارم به رو آرند در محشر گناهش را

زد از بی تابی دل بر در بیگانگی صائب

پس از عمری که با خود آشنا کردم نگاهش را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

زمانه بیشتر داند ز هرکس پیشگاهش را

ستاره نیکتر خواهد ز هرکس نیکخواهش را

گر اهریمن بنام او دعا کردی الهش را

بیفزودی ثوابش را بپالودی گناهش را

وگر آهو بچشم اندر کشیدی گرد راهش را

[...]

حزین لاهیجی

کدامین دیده سازد سرمه، گرد جلوه گاهش را؟

که چشم انتظار از نقش پا بیش است راهش را

به غیر از سنبل آن جعد مشک افشان نمی باشد

اگر گلدسته ای، لایق بود طرف کلاهش را

سخن فهمی چو من از موشکافان بر نمی خیزد

[...]

صغیر اصفهانی

چو من آراستم ز آیینه دل جلوه‌گاهش را

ز مهر افکند در آن عکس روی به ز ماهش را

سپاه غمزه در هر ملک دل کانشه برانگیزد

بویران ساختن اول دهد فرمان سپاهش را

نه تنها بر دلم تیر نگاه انداخت کز مژگان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه