جهان حیات کسی را ضمان نمیگردد
که مصدر اثری در جهان نمیگردد
ز کلفت تو چه پرواست سیل حادثه را؟
غبار سد ره کاروان نمیگردد
قدم ز جاده راستی برون مگذار
که تیر راست خجل از نشان نمیگردد
نسیم غنچه تصویر را به حرف آورد
هنوز یار من به من همزبان نمیگردد
ز صبح صادق اگر پیرهن کنم در بر
صداقتم به تو خاطر نشان نمیگردد
شکایت من از افلاک اختیاری نیست
ستمرسیده حریف زبان نمیگردد
چه حاجت است نگهبان سیاهچشمان را؟
به گرد کله آهو شبان نمیگردد
تو بینیاز و به جز حرف گرد سرگشتن
مرا به هیچ حدیثی زبان نمیگردد
محبت است و همین شیوه جوانمردی
گمان مبر که زلیخا جوان نمیگردد
ز سنگ تفرقه خالی شده است دامانش
به گرد خاک، عبث آسمان نمیگردد
هزار بار مرا کرد امتحان صائب
هنوز عشق به من مهربان نمیگردد